سریال مشهور «جومونگ» که توسط بنگاه پخش «منهوا» در کرهجنوبی، تهیه و منتشر شده و مورد استقبال ایرانیها قرار گرفته است، تنها در برخی اسامی با منابع محدود تاریخی همخوانی دارد و آنچه در این مجموعه شاهد هستید، بیشتر مربوط به تراوشهای ذهنی نویسنده سریال (که می تونید از سایت فیلم و سریال فیلم گردی ببینید) و نیز، گزیدههایی از گزارشهای افسانه مانند باقی مانده از دوران باستان کره است.
جومونگ در کدام کشور بوده است؟
قدیمیترین منابعی که فیلم گردی تونست در مورد جومونگ پیدا کنه و در آنها ذکری از منشأ گوگوریو و نام جومونگ آمده، سنگ مقبره «گوآنگ گائتو»، نوزدهمین امپراتور گوگوریو است که امروزه در استان «جی لین»، جایی در شمال شرقی چین و هم مرز با کره شمالی قرار دارد. در این مقبره که برخی آن را بزرگترین مقبره حکاکی شده جهان میدانند، اشاراتی به چگونگی پیدایش گوگوریو شده است.
منبع تاریخی دیگری که البته، جزئیات بیشتری را از گوگوریو و جومونگ ارائه میکند، نوشتهای با عنوان «سامگوک ساگی» است که در سال ۱۱۴۵ میلادی به رشته تحریر درآمده و تنها منبع در دسترس برای مطالعه امپراتوریهای سهگانه گوگوریو، باکجه و شیلا در شبه جزیره کره است. در این نوشته، اطلاعات دقیقتری درباره جومونگ وجود دارد؛ با این حال، هر دو نوشته فاصله زمانی زیادی با دوره زندگی جومونگ دارد و نمیتوان به دقت آنها اعتماد داشت.
آیا جومونگ وجود داشته؟ نام جومونگ چیست؟
بر اساس اطلاعات «سامگوک ساگی» که بیشتر به افسانه (افسانه جومونگ) شبیه است و نمیتوان برای آن مستند قابل تأملی یافت، نسب جومونگ، با نام اصلی «دانگمیونگ سئونگ وانگ»، به خدایان باستانی کره میرسد.
افسانه جومونگ چیست؟
روایت تولد و رشد او در دربار بویو، یک امپراتوری کوچک در جنوب شبه جزیره کره، جایی که گوموآ، امپراتور آن، از مادر جومونگ به عنوان یک زن حرمسرا نگهداری میکرد و سپس، فرار جومونگ از بویو و ازدواجش با «سوسانو» دختر تاجری ثروتمند به نام «گو موسئو دانگون» (در سریال جومونگ او را با نام یونتابال میشناسید)، بیشتر آمیخته با داستانهای خیالی است و تردیدی در افسانه بودن آنها وجود ندارد.
در متون تاریخی کره، جومونگ به معنای تیرانداز ماهر است و ظاهراً این صفت به دلیل تواناییهای رزمی به وی داده شده است. از جومونگ، با نام «گو» هم، در متون تاریخی کره اسم برده شده است. طبق مندرجات نوشته، جومونگ در حدود سال ۳۴ قبل از میلاد، شهر «جولبون سئونگ» را بنیانگذاری کرد و بعدها، همین شهر تبدیل به پایتخت گوگوریو شد.
مطابق افسانه، وی به غیر از سوسانو، همسر دیگری داشته که در بویو زندگی میکرده است. جومونگ از همسر اولش، پسری داشت که بعدها ولیعهد و جانشین او شد. سوسانو، پس از پیوستن همسر قبلی جومونگ به وی، گوگوریو را به سمت جنوب، جایی که امروزه در کره جنوبی قرار گرفته است، ترک کرد تا حکومت مستقلی به وجود بیاورد.
افسانه جومونگ، سرزمین بادها، امپراتور دریا
افسانه جومونگ بر اساس زندگی جومونگ بنیانگذار دودمان گوگوریو است که از سال ۳۷ پیش از میلاد تا سال ۶۶۸ میلادی بر منچوری و بخش شمالی شبهجزیره کره حکومت میکرد. در سایت فیلم و سریال فیلم گردی ببینید
سیدجواد هاشمی پوراصل در 27 دی 1344 در تهران و از خانواده ای با اصلیت تالشی از اهالی تالش متولد شد. او تحصیلاتش را در رشتهٔ کارگردانی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران ادامه داد و در سال 1373 فارغ التحصیل شد. جواد هاشمی دارای دو فرزند به نام های سید محسن و فاطمه السادات است.
اولین کار جدی او تئاتر حج ابراهیم حج عاشورا در سال 1358 به کارگردانی کمال الدین قراب در تئاتر شهر و تالار آزادی بود. او پس از تئاتر «حج ابراهیم حج عاشورا»، تئاتر را در بخش هنری وزارت آموزش و پرورش ادامه داد و کارهای گوناگونی در زمینهٔ سرود و آهنگ های انقلابی ارائه کرد، تا آنکه در سال 1365 با بازی در فیلم سینمایی پرواز در شب ساختهٔ رسول ملاقلی پور رسماً وارد عرصهٔ سینما شد. اولین کار تلویزیونی وی سیمرغ در سال 1371، و آخرین کار وی دولت عشق در نقش محمدعلی رجائی بود؛ وی 28 بار در فیلمهایش شهید شده است.
سید جواد هاشمی به جز کارگردانی، تئاتر، آهنگسازی، اجرا و بازیگری، نویسنده هم می باشد و از آثار منتشر شده او در مقام نویسندگی کتاب های «پرواز»، «قصه پرماجرا»، «باران» و «پنج نمایشنامه» و... را می توان نام برد.
رسالت سیدجواد هاشمی در تولید فیلم های کودک و نوجوان امروزی
سدجواد هاشمی به عنوان فردی انقلابی و متعهد به آرمان ها، با طی کردن مسیری رو به جلو و پیشرو در زمینهی فیلم و سریال هموار سعی کرده که با نسل جدید و نیازهایش پیش رود تا بتواند کاری درخور ارائه دهد. در زمینه ی کودک و نوجوان نیز حضور درخشان هاشمی چه به عنوان نویسنده، کارگردان و چه به عنوان بازیگر قابل ستایش است. کارهای موزیکال و جذابی که می تواند طیف وسیعی از کودکان و نوجوانان را به خود جذب نماید.
هرکدام از کارهای هاشمی دارای یک مفهوم و درس اخلاقی است که به خوبی آن را در قالب داستان های فانتزی پیاده کرده است.
«تورنا ۲» یک فانتزی آموزنده با جلوههای ویژه قوی است و آموزش درسهای مهم زندگی به کودکان مانند مفهوم راست گویی، خوش قولی و روشهای غلبه بر ترسهای کودکی را مورد تاکید قرار داده است.
نکته جالب در مورد شهر گربه ها: حضور دونالد ترامپ در فیلم جدید سدجواد هاشمی!
سیدجواد هاشمی کارگردان سینما عنوان کرد که یکی از شخصیت های اصلی فیلم جدیدش «شهر گربه ها» دونالد ترامپ است. حتی نام او در تیتراژ می آید یعنی در کنار آقای فرهاد آییش، علیرضا خمسه، امین زندگانی، الیکا عبدالرزاقی و یوسف صیادی نام دونالد ترامپ هم در تیتراژ نوشته می شود.
فیلم «شهر گربه ها» را میتوان گامی نو در عرصه جلوههای ویژه بصری سینمای ایران دانست که میتواند مخاطبان بسیاری را به سینما جذب کند.
دنیای مغفول مانده ی کودکان و نوجوانان
در ایران پیش از انقلاب این مهم را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بر عهده داشت که به عنوان نهادی تخصصی به همکاری با برخی از چهرههای شاخص سینمایی (کارگردانانی چون ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، نورالدین زرین کلک، بهرام بیضایی، امیر نادری، فرشید مثقالی و علی اکبر صادقی) در مقام فیلمساز برای تولید آثار برای کودکان و نوجوانان مشغول بود. پس از انقلاب با تأسیس بنیاد سینمایی فارابی در سال ۱۳۶۲، نخستین گام جدی در زمینهٔ یافتن مخاطبان تازه برای سینما برداشته میشود؛ و فیلم «شهر موشها» ساختهٔ مشترک مرضیه برومند و محمدعلی طالبی مورد توجه قرار میگیرد و در نمایش عمومی موفقیت چشمگیری بهدست میآورد. سینمای کودک در دهه ۶۰ و ۷۰ به دلایل متنی و فرا متنی دارای موفقیتهای چشمگیری در حوزه اکران و جذب مخاطب بوده است. امروز نیز سینمای کودک با ورود بخش خصوصی و حمایتهای دولتی در چند سال اخیر شاهد رشد نسبی از نظر کمی و کیفی بوده است. البته هنوز نقدهایی در مسائل مربوط به محتوا و همینطورفروش در گیشه وجود دارد. یکی از نقدهای مهم و جدی این حوزه به عنوان مثال نبود فیلم مرتبط با نوجوان است. مخاطب نوجوان کشور نه میتواند به سراغ سینمای کودک برود و نه به سمت سینمای بزرگسالان.
فیلم گردی به عنوان یک سامانه تماشای آنلاین فیلم و سریال خانواده محور این بار به سراغ پروندهی فیلمهای حوزه نوجوانان رفته است. حوزه کودک و نوجوان به عنوان یکی از بخشهای مهم و قابل توجه سینمای ایران که در معرض رقابت با انواع خارجی خود قرار دارد، توانست در سال قبل از فروش نسبتاً خوبی با دو فیلم بنیامین و منطقه پرواز ممنوع روبرو شود. دو فیلمی که هر کدام نزدیک به ۸ میلیارد فروش داشتند. و باید توجه داشت که سینمای نوجوان به عنوان یکی از زمینههای اساسی و پایه در باب بازنمایی یکی از مهمترین برهههای زندگی، برای سالیانی متمادی در زیر سنگینی سایه سینمای کودک، به حاشیه رانده شده است.
حال با موفقیت فیلم «منطقه پرواز ممنوع» در حوزه نوجوانان به سراغ این فیلم رفتهایم تا کمی موشکافانهتر به موضوع نوجوانان نگاه کنیم.
با پخش آنلاین و بدون امکان دانلود فیلم منطقه پرواز ممنوع در فیلم گردی و استقبال خوبی که از این فیلم شده است میتوان به این موضوع پی برد که خانواده ایرانی به دنبال فیلم خوب دی این حوزه میگردد و نوجوانان تشنهی این رده از فیلمها هستند. ما در خارج از ایران شاهد این هستیم فعالیتهای بسیار گسترده و متنوعی برای قشر نوجوان و اصطلاحاً ساخت فیلمهای تینیجری صورت میگیرد.
داستان فیلم ترنادو چیست؟
فیلم «تورنادو» داستان پروفسوری است که به تازگی یک رستوران تاسیس کرده است. این رستوران پس از مدتی به سفینه فضایی تبدیل می شود. در فیلم «تورنا2» می بینیم با وجود چهار نوجوان و شیطنت آنها، سفینه را به تنهایی به فضا ارسال می کنند و وارد سرزمینی عجیب و ناشناخته می شوند.
کدام بازیگران و ستاره ها در تورنادو بازی می کنند؟
راستین عزیزپور، امیررضا احمدی، نگار نافذ و محمدمهدی ایرانی بازیگران خردسال «تورنا2» هستند.
پوستر رسمی فیلم تورنادو(تورنا2) در فیلم گردی
طراحی این پوستر را شکوفه بیاتی در استودیو گیشه برعهده داشته و لوگوی آن توسط روح الله موحدی طراحی شده است.
سایر عوامل فیلم تورنادو
عوامل فیلم تورنا2 عبارتند از: مدیر فیلمبرداری: وحید ابراهیمی، تدوین: سیدجواد هاشمی، مهران گنبدلو، طراح لباس: سوسن نوروزی، طراح صحنه: علی شایانفر، طراح چهره پردازی: شهرام خلج، جلوه های ویژه بصری: محمدرضا نجفی امامی، مدیر صدابرداری: احمد اردلان، طراحی صدا: علی ابوالصدق، موسیقی: بهنام صبوحی، طراح حرکات موزون: سیدکمال رضوی، عکاس: پیام نصیری خرم، مدیرتولید: ایرج طایفه، جانشین تهیه کننده و دستیار اول کارگردان: عباس دلدار، مجری طرح و سرمایه گذار: حسین احمدی، پخش از سیمای مهر.
سید جواد هاشمی در این مورد می گوید: طولانی شدن تعطیلات و به تعویق افتادن اکرانها در حال اذیت کردن سینماگران است، در این میان با تعطیلی سینماها به دلیل شیوع ویروس کرونا، «تورنادو» متحمل ضرر بسیاری شد، چرا که این فیلم کمکم مخاطبان را به سمت خود جذب میکرد و فروش خوبی هم پیدا کرده بود، این فیلم درست زمانی مورد توجه قرار گرفت که اکران منطقه «پرواز ممنوع» و «بنیامین» به پایان رسیده بود اما بلافاصله سینماها به دلیل کرونا تعطیل شد. درباره اکران اینترنتی این فیلم هم فکر کردهایم اما معتقدم تجربههایی که در این زمینه انجام شده، چندان موفق نبوده است، مردم با اکرانهای اینترنتی آشنایی ندارند و همین مساله باعث مشکلاتی میشود.
در همین راستا و از بین بردن مشکلات ناشی از شناخت کم مردم با اکران اینترنتی و نگرانی آقای هاشمی در این مورد سایت تماشای آنلاین فیلم و سریال فیلم گردی امکان اکران اینترنتی فیلم موزیکال «تورنادو» را فراهم کرده است. بنابراین می توانید با خرید بلیط به صورت آنلاین و کمترین مشکل، «تورنا2» را در منزل و در کنار خانواده و فرزندان خود مشاهده نمایید.
کافیست کلمه «ترنادو فیلم گردی» و یا «ترنا2 فیلم گردی» را سرچ کنید تا بتوانید به این محتوا به صورت آنلاین و قانونی دسترسی داشته باشید.
توضیحات سید جواد هاشمی در مورد حواشی اکران تورنا2 (تورنادو)
سیدجواد هاشمی: وقتی مرزها شناخته نمیشود، اجحاف به وجود میآید به فیلم من هم اجحاف بدی شد. «تورنادو» پتانسیل فروش بسیار بالایی داشت چون هرکسی وارد سینما شده با حال خوب از آن خارج شده است. فیلم خوب به چنین فیلمی میگویند که تماشاگر را با حال خوب بیرون بفرستد. رسالت من همین است که تماشاگر را با حال خوب بدرقه کنم. من این کار را کردهام پس چرا حمایتم نمیکنند؟ چرا سئانس خوب به من نمیدهند؟
سیدجواد هاشمی - تورنا2
ما باید در سینما متولی داشته باشیم که با خودش بگوید این فیلم حیف است. بروید و ببینید، به بچهها بگویند شما نباید «مطرب» ببینید. اما جالب است که «مطرب» در همه ساعتها سانس دارد ولی سانسهای ما فقط مربوط به صبح و ظهر است که کسی در این زمانها سینما نمیرود! اصلاً اشکالی ندارد سه فیلم کودک با هم اکران شود، هرچند اشتباه است اما سه فیلم کمدی هم با هم اکران شده بود. ما نباید اینطور فکر کنیم، بلکه باید کاری کنیم که تماشاگر به ازای مبلغی که بابت بلیت خرج میکند، شاد باشد. نکته دیگری که وجود دارد این است که فیلم من باید در سینما دیده شود، چراکه عظمتی در آن است که فقط در سینما قابل تجربه است. تماشایش روی تلویزیون البته بد نیست، ولی در سینما دیدنیتر است. وقتی فیلم را از سینما بردارند، قاب کوچک تلویزیون جوابگوی آن عظمت نیست.
باید بالاخره در جایی برای سینمای کودک پارتی بازی بشود. سینمای کودک نمیفروشد چون مردم عادت ندارند برای فیلم کودک به سینما بروند. اصلاً نمیدانند فیلم کودکی روی پرده است. میدانم فیلمهایی مانند «مطرب» هم باید ساخته شود چون سینما را با فروشش نجات میدهد و سینمادار هم به منفعت میرسد ولی خب باید به فیلم من هم آفر و سانس خوب بدهند.
گویا مسئولان متوجه نیستند که همه بیننده یک سبک خاص از فیلم نیستند. در ایران کسانی را داریم که در خانهشان اسم خدا، صداقت و… نمیآید اما من در فیلمم صداقت و راستگویی، امانتداری، دوری از خیانت و... را ترویج میکنم. آیا پرداختن به این مفاهیم ارزشی نیست؟ پس ارزش به چه میگویند؟
محمد نجفیامامی (در پروژه «تورنادو» بهعنوان مسئول جلوههای ویژهرایانهای فعالیت داشته است): نکتهای که در نگاه آقای هاشمی وجود داشت و من را جذب کرد این بود که به دنبال ریشه بود. یعنی میگفت بچه باید به صورت ریشهای با فرهنگ و اخلاقیات ما آشنا شود. آقای هاشمی اتفاقاً نگاه ارزشی دارد مثلاً همیشه میگوید یک گل زیبا از درون یک خاک رشد میکند بنابراین به جای اینکه ما به اینکه این گل چگونه رشد کرده است، اهمیت بدهیم فقط به زیبایی آن توجه میکنیم.
این نگاه آقای هاشمی ملکه ذهن من شده و در انیمیشنهایم از آن استفاده میکنم. چون به ما میگوید بگردیم ببینیم چه اتفاقی برای ریشه رخ داده است که گل زیبایی در آن پرورش پیدا میکند. من بارها با ایشان کار کردهام چون نگاه ریشهای دارد. اتفاقاً مفاهیم ارزشی هم در این فیلم وجود دارد. آیا دیگر کارگردانان به این ریشهها فکر میکنند؟ مطمئنم که نه. باید کودکان را خوب تربیت کرد که در آینده افراد خوبی برای جامعه باشند.
در آخر شاید برای شما هم این سوال پیش آمده باشد که معنای تورنا2 چیست؟
ترنادو چیست؟
منظور از ترنا2 در این فیلم همان ترنادو است. گردباد (سیاهباد) (Tornado) شدیدترین و در مقیاس خود ویرانگرترین آشفتگی جوی است. اما پدیده تورنادو بسیار کوچکتر از آن است که بتوان روی نقشههای استاندارد هواشناسی آن را یافت.
در حال حاضر، مطرب (مصطفی کیایی، ۱۳۹۷) با فروش ۳۸ میلیارد تومانی، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران در اکران نخست و بدون در نظر گرفتن نرخ تورم است. همچنین اخراجیها ۲ (مسعود دهنمکی، ۱۳۸۷) با ۵٫۳ میلیون بیننده، پربینندهترین فیلم تاریخ سینمای ایران در اکران نخست است. (منبع: ویکی پدیا)
شاید بدنبال حاشیه های فیلم مطرب این سوالات نیز برای شما پیش آمده باشد:
آیا فیلم مطرب طنز است؟ آیا فیلم مطرب به بازار آمده است؟ آیا فیلم مطرب خنده دار است؟ آیا فیلم مطرب محدودیت سنی دارد؟ آیا فیلم مطرب اکران شده؟ آیا ابراهیم تاتلیس در فیلم مطرب بازی کرده؟ فیلم مطرب برای چه گروه سنی است؟ چرا فیلم مطرب توقیف شد؟ چرا فیلم مطرب دانلود نمیشه؟ چگونه فیلم مطرب را دانلود کنیم؟ فیلم مطرب چقدر فروش داشته؟ فیلم مطرب چقدر فروش کرده؟ فیلم مطرب چقدر فروش داشته است؟ فیلم مطرب چند ساعته؟ فیلم مطرب چند ساعت است؟ فیلم مطرب چند ساعت؟ فیلم مطرب چند میلیاردی شد؟ فیلم مطرب چه سالی ساخته شد؟ فیلم مطرب چیست؟ کدام سینما فیلم مطرب را دارد؟ فیلم مطرب کدام سینما؟ فیلم مطرب کدام سینما تهران؟ فیلم مطرب کدام سینما است؟ فیلم مطرب کدام سینما اصفهان؟ فیلم مطرب کی اکران میشود؟ فیلم مطرب کی میاد؟ فیلم مطرب کی میاد بیرون؟ فیلم مطرب کی اکران میشه؟ فیلم مطرب کی به بازار میاد؟ و ......
اگر بدنبال جواب این سوالات هستید از اینجا بخوانید:
شیوع کرونا ویروس اثبات امکان بیماری جهانی همچون زامبی ها 🧟♂️
شاید داستان رزیدنت اویل (resident evil) رو بیاد بیارید. اما یک خلاصه از این فیلم رو میگم تا بتونیم ربطش رو با موضوع کرونا ویروس کمی بررسی کنیم.
مجموعه فیلمهای رزیدنت اویل
شرکت داروسازی و تحقیقاتی آمبرلا (Umbrella) که درواقع چیزی بسیار فراتر و خطرناک تر از یک شرکت داروسازیست نقطه ی عطف داستان این فیلم است. (لازم به ذکره که این فیلم و مجموعه انیمیشن رزیدنت اویل از روی بازی های کامپیوتری با همین نام ساخته شده است).
خطر اسپویل فیلم رزیدنت اویل!
وقتی که یکی از شیشه های آزمایش در هنگام دزدی از یکی از آزمایشگاه های مخفی شرکت آمبرلا شکسته میشه، یک بیماری خطرناک و همه گیر تمامی افراد آزمایشگاه را آلوده می کند و بعد از حادثه ای این ویروس به بیرون از آزمایشگاه منتقل می شود. این شروع همه گیر شدن پدیده ای به نام زامبی هاست. پی در پی در هر قسمت گوشه ای از زوایای پنهان شرکت آمبرلا مشخص می شود.
ما متوجه می شویم که آمبرلا شهرهای عظیمی را در سرتاسر دنیا زیر زمین شبیه سازی کرده است و با استفاده از تکنولوژی بازسازی انسان های واقعی کاری می کند که انسان ها در آن شهرها حس کنند واقعا زندگی می کنند. کاری که آمبرلا می کند ساخت سلاح های بیولوژیک است و کار وحشتناک تری که انجام می دهد امتحان این سلاح های بیولوژیک روی انسان هاست. به این شکل که یک انسان آلوده به ویروس تی(یک زامبی) رو بین آدم ها که دارند کارهای روزانه رو انجام می دن می فرستند. زامبی اولین فرد رو گاز می گیره و ویروس شروع میکنه به پخش شدن و زامبی ها تو سطح شهر مصنوعی پخش می شن. حال شرکت آمبرلا بررسی میکنه که آیا مشکلی در انتشار هست یا خیر. سرعت انتشار چقدر و ....
هدف آمبرلا چیست؟ ازبین بردن جهان؟
خیر هدف آمبرلا یک چیز است، پول!
آمبرلا سلاحی می سازد که بی نهایت خطرناک است و هر حکومتی از خطرناک بودنش می ترسد و می خواهد آن را داشته باشد، مثل سلاح اتمی.
حال از بحثمون یعنی فیلم شیوع و کرونا دور نشیم. پس بیاید کمی هم درمورد کرونا صحبت کنیم.
یک سناریو : کرونا یک شروع برای جنگ های نوین!
درسته این فقط یک فرضیه است، مثل فرضیه های دیگه. بر اساس تخیل. اما ارزش گفتن رو داره.
تصور کنید شرکت هایی مثل آمبرلا ( که واقعا هم وجود دارند) بر روی سلاح های بیولوژیک کار می کنند. حال شاید این شرکت ها در قالب یک شرکت داروسازی و یا یک حکومت باشد. تصور کنید آن ها می خواهند یکی از سلاح هایشان را در سطح جهانی امتحان کنند و جنبه های مختلف آن را بررسی کنند. پس در اولین قدم ویروسی همه گیر اما نه چندان قوی به میان مردم می فرستند، نسخه ای بسیار ضعیف تر از نسخه ی اصلی. حال بررسی می کنند که ویروس چطور منتشر می شود، چه اتفاقی می افتد تا متوقف شود . و مهمترین چیز واکنش کشورهای جهان برای مقابله با این ویروس چیست. جو روانی به چه شکلی خواهد بود و حتی اینکه چه کشوری کمترین میزان پیشگیری را دارد و زودتر نابود خواهد شد.
شاید حال اگر به اقدامات چین که مانند یک کار آخرالزمانی است بنگریم زیاد دور از ذهن نخواهد بود که دولت چین هم یک مانور کامل را رفته است تا حداقل تلفات را در چنین جنگ بیولوژیکی داشته باشد.
بیش از این تفسیر نمی کنم و قضاوت با شما. حال نوبت فیلم است.
شیوع(contagion) یک فیلم، یک واقعیت
پوستر فیلم شیوع
شیوع (به انگلیسی: Contagion) فیلم آمریکایی در ژانر مهیج به کارگردانی استیون سودربرگ است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. ماریون کوتیار، مت دیمون، لارنس فیشبرن، جود لا، گوئینت پالترو و کیت وینسلت بازیگران این فیلم هستند. پیشنمایش این فیلم ابتدا در تاریخ ۳ سپتامبر ۲۰۱۱ در شصت و هشتمین جشنواره فیلم ونیز اکران شد و سپس در تاریخ ۹ سپتامبر به اکران عمومی آمد. فیلم نقدهای خوبی از طرف منتقدان دریافت کرد، که بیشتر روایاتها و اجراهای بازیگران و هنرپیشههای مختلف مرد و زن را مورد ستایش قرار میداد.
در این فیلم شاهد حضور بازیگرانی چون مت دیمون، لارنس فیشبرن، ماریون کوتیار، جود لاو، گوئینت پالترو، کیت وینسلت، جنیفر ایلی و برایان کرانستون، هستیم. فیلم Contagion در سال ۲۰۱۱ بهروی پردههای سینما رفت و در این فیلم شاهد شباهت شیوع ویروس با ویروس کرونا بودیم که همین موضوع باعث شد تا بسیاری شروع به مقایسه اتفاقات فیلم با شیوع این بیماری کنند و حتی شاهد ارائه تصاویر مشابه نیز بودیم. حال سؤال اصلی اینجا است که تا چه اندازه اتفاقات فیلم «شیوع» به ویروس کرونا نزدیک است؟ آیا ویروس در فیلم به ویروس کرونا شباهت دارد؟ چه تفاوتهایی بین ویروس MEV-1 با کرونا وجود دارد؟ در این مقاله قرار است بررسی کنیم که چه شباهتها و تفاوتهایی بین ویروس داخل فیلم Contagion با کرونا وجود دارد و ببینیم آیا سودربرگ چند سال پیش چنین ویروسی را پیشبینی کرده بود؟ در ادامه با زومجی همراه باشید.
ادامه مقاله ممکن است بخشهایی از داستان و اتفاقات فیلم Contagion را برای شما فاش کند
ویروس سارس و آنفلوانزای خوکی منابع الهام ویروس و داستان فیلم Contagion بودهاند
اتفاقات فیلم Contagion برگرفته از شیوع دو بیماری ویروسی مرگبار یعنی سارس در سال ۲۰۰۲ و آنفلوانزای خوکی در سال ۲۰۰۹ بوده که اتفاقا ویروس کرونا نیز بهعنوان یک ویروس در خانواده سارس قرار دارد. علائم تمامی این بیماریها مثل سرماخوردگی و آنفلوانزای عادی است و در اتفاقات فیلم نیز شاهد آن بودیم که در ابتدا اشخاص آلوده فکر میکردند که تنها یک سرماخوردگی عادی است. باتوجهبه الگوی مشابه، شباهت کرونا با ویروس MEV-1 خیلی هم اتفاقی و عجیب نیست و درواقع فیلم از الگوی دو بیماری ویروسی دیگر الهام گرفته بود. هر دو ویروس کرونا و MEV-1 از راه تماس بین انسانها انتقال پیدا میکند که باعث سرعت بخشیدن به گسترش آن میشود تا افراد بیشتری در معرض دچار شدن به آن قرار بگیرند. در هر حال، این نکته را باید گفت که ویروس MEV-1 در اتفاقات فیلم بسیار کشندهتر از کرونا بود، بهطوری که هرکسی دچار این بیماری میشد، بهنظر نمیرسید که بتواند جان سالم به در ببرد و حداقل میتوان گفت که قربانیان کرونا بیشتر افراد سالمند بودهاند که بدن آنها مقاومت کمتری دربرابر چنین بیماری دارد.
اگرچه در طول اتفاقات فیلم Contagion منشا بیماری مشخص نیست، اما در پایان آن مشخص میشود که یک خفاش آلوده در چین باعث آلودگی یک خوک میشود که این خوک در ادامه باعث آلوده شدن سر آشپز در هنگ کنگ و در ادامه باعث آلودگی شخصیت گوئینت پالترو که مشتاق دیدار با سرآشپز بود، شد. در حال حاضر خفاش بهعنوان یکی از متهمان ردیف اول شروع شیوع بیماری کرونا در ووهان چین است و حال طرفداران به مقایسه این دو موضوع در فضای مجازی پرداختهاند و حتی خوردن خفاش توسط مردم چین را یکی از عوامل احتمالی شیوع بیماری کرونا در این کشور دانستهاند که البته مار هم یکی دیگر از موجودات مطرح شده است. بااین حال، همین شباهت بین این دو موضوع یکی از دلایل شهرت یافتن این فیلم و معرفی آن بهعنوان اثری که چنین بیماری را پیشگویی کرده، بوده است. ویروس MEV-1 در فیلم «شیوع» بسیار کشنده بود و فرد مبتلا خیلی سریع طی ۳-۴ روز علائم بیماری را نشان میداد و خیلی سریع هم کشته میشد، اما زمان تشخیص یا بروز ویروس کرونا بین ۱۰ تا ۱۴ روز ممکن است طول بکشد. طبق آماری که در فیلم منتشر شده بود، از روزی که این بیماری شیوع پیدا کرده بود و تا روز ۲۶ام، حدود ۲.۵ میلیون نفر در آمریکا و ۲۶ میلیون نفر در سراسر جهان کشته شدند.
ویروس فیلم Contagion به مراتب کشندهتر از ویروس کرونا بوده است
بااین حال، کرونا از اواخر دسامبر ۲۰۱۹ شیوع پیدا کرده بود و تاکنون ۴.۶۸۹ نفر مبتلا به بیماری کرونا گزارش شدهاند و تاکنون شاهد مرگ ۱۰۶ نفر نیز بودهایم. مرکز کنترل و پیشگیری بیماری یا CDC در گزارش جدید خود به مقایسه فیلم شیوع با دنیای واقعی پرداختهاند. کارشناسان CDC گفتند که منبع الهام فیلم اتفاقات دو دهه اخیر بوده و همین موضوع باعث شده تا بسیاری از موارد با دنیای واقعی و بیماری کرونا مطابقت داشته باشد. درواقع بیماری نوظهور فیلم خیلی سریع در دنیا گسترش پیدا کرد که طبق گفته CDC، این امر قابل پیشبینی است که یک بیماری بتواند آنقدر قابل انتقال باشد که طی چند روز در سراسر جهان گسترش پیدا کند. روش انتقال ویروس کرونا با ویروس فیلم Contagion کاملا یکسان است و هر دو ویروس با تماس بین افراد انتقال پیدا میکند و همین موضوع باعث گسترش خیلی سریع ویروس میشود. در فیلم شیوع، ویروس ازطریق یک کازینو بین چند نفر انتقال پیدا کرد و در ادامه در سراسر جهان پخش شد.
گفته میشود که منشا ویروس کرونا از بازار ترهبار در ووهان چین بوده است که همین موضوع باعث انتقال سریع ویروس شده بود. در این بازار شاهد خرید و فروش جانوران عجیب و غریب زیادی مثل خفاش و موش بودیم که حتی طی روزهای اخیر ویدیوهایی از سوپ خفاش که یکی از متهمان ردیف اول ویروس کرونا است، نیز منتشر شده است. طبق گفته CDC، دلیل این موضوع این بوده که بیشترین افرادی که در ابتدا به ویروس کرونا مبتلا شده بودند، در این بازار نیز حضور داشتهاند. همچنین منشا ویروس فیلم Contagion و کرونا نیز از شرق آسیا بوده که درواقع منشا ویروس سارس نیز بوده است. در هر حال، هر دو بیماری بیشتر از طریق تماس بین انسانها انتقال پیدا کرده و حیوانات تنها منشا آن هستند که البته هنوز تحقیقات در مورد منشا کرونا ادامه دارد. همچنین تصاویر منتشر شده از وضعیت فروشگاه و خیابانهای ووهان بیشباهت به وضعیت شهر شیکاگو در فیلم Contagion نیست که این تصاویر درواقع این موضوع را یادآوری میکند که چنین ویروسی میتواند باعث از کار افتادن یک شهر بزرگ شود.
گفته میشود که منشا ویروس کرونا از بازار ترهبار در ووهان چین بوده است
بااین حال، وضعیت امنیتی ووهان شباهت خیلی زیادی به شیکاگو یا دنیای فیلم «شیوع» ندارد و دولت چین تا حد امکان تلاش کرده تا امنیت ووهان و دیگر شهرهای آلوده این کشور را تأمین کند که در مقابل ما در Contagion شاهد هرجومرج و دنیای تقریبا آخر الزمانی بودیم. درواقع تحلیلگران میگویند با اینکه بخشی از اتفاقات Contagion علمی و نزدیک به واقعیت است، اما شاهد بخش داستانی و درام نیز هستیم که درواقع این موضوع باعث تفکیک یک فیلم با دنیای واقعی میشود. مشخصا بیننده بهدنبال تماشای یک مستند نیست و نویسنده و کارگردان تلاش کرده تا دنی را تا آستانه نابودی و زانو زدن دربرابر این ویروس مرگبار نشان دهد، اما در واقعیت دولتهای مختلف بهدنبال مهار ویروس کرونا و ضعیف کردن آن هستند که اقدامات و تجربیات حوادث مشابه باعث شده تا حد امکان از گسترش ویروس جلوگیری شود و شاهد کنترل بیشتر آن نسبت به اتفاقات مشابه گذشته نیز باشیم.
ساخت یک واکسن ممکن است حداقل و در بهترین حالت ۴ تا ۶ ماه طول بکشد
نکته مشابه دیگر نقش شبکههای اجتماعی در اطلاعرسانی بیماری است. در فیلم شیوع در ابتدا ویدیوهایی در شبکههای اجتماعی از مرگ یک نفر در ژاپن به علت مبتلا شدن به این ویروس منتشر شده بود که شخصیت جود لاو نیز در تلاش بود تا براساس این ویدیو اطلاعرسانی کند (اگرچه در ادامه بهدنبال سو استفاده بود). در دنیای واقعی نیز شاهد انتشار ویدیوها و تصاویری از افراد مبتلا به کرونا و انتقال آن به بیمارستان بودیم. نقطه مشترک دیگر این موضوع در شایعات منتشر شده است که شبکههای اجتماعی چه در فیلم و چه در دنیای واقعی نقش مهمی را دارند که این شایعات حتی ممکن است باعث ضربات جبران ناپذیری نیز شود. البته این موضوع یک تفاوت نیز دارد که تفاوت فیلم در این است که شخصیت جود لاو به شخصیتی مرجع برای گروه بزرگی از مردم تبدیل میشود که حداقل در دنیای واقعی شاهد چنین فردی با چنین طرفدارانی نیستیم.
نکته دیگر این است که در فیلم Contagion شاهد این هستیم که بسیاری از پرستاران محل خدمت خود و مراکز نگهداری بیماران را ترک کردهاند که در دنیای واقعی چه برای کرونا و چه موارد مشابه دیگر، شاهد چنین موضوعی نبودهایم. در هر حال طرح اولیه داستانی فیلم شیوع بسیار به اتفاقی مثل شیوع ویروس کرونا نزدیک است و چنین شباهتی وجود دارد، اما این فیلم درنهایت یک اثر داستانی است که روند آن براساس ذهن نویسنده و کارگردان نوشته شده و به همین منظور شاهد ساخت واکسنی برای ویروس مرگبار فیلم در کمتر از یک ماه هستیم. این در حالی است که دانشمندان CDC به PBS گفتهاند به فرض اینکه یک واکسن برای کرونا وجود داشته باشد و درنهایت نیز ساخته شود، این امر ممکن است حداقل و در بهترین حالت ۴ تا ۶ ماه طول بکشد و این موضوع که در کمتر از یک ماه واکسنی که کاملا یک ویروس را درمان کند، کاملا داستانی و خیالی است. این در حالی است که گفته میشود کشف واکسن کرونا ممکن است حدود یک تا دو سال زمان ببرد. بااین حال، فیلم Contagion میتواند گزینه خوب و جذابی برای علاقهمندانی باشد که دنبال یک اثر سینمایی مشابه با ویروس کرونا است که صد البته میتواند باعث وحشت بیننده از ابعاد و بزرگی یک ویروس کشنده شود. (زومجی)
صحنه ای تیره . صدای سرفه ای قوی به گوش می رسد . ما قبل از هر چیز، در فیلم شیوع، وقتی که متصدی بار پول مشتری را میگیرد و رسیدش را پانچ می کند متوجه چیزی می شویم . حتماً داریم به میکروب ها فکر میکنیم . فیلم (شیوع) یک فیلم واقع گرایانه در مورد بیماری های مسری جهانی است و به عنوان یک فیلم در ژانر هیجانی Thriller به بازار عرضه شده است و در داستان گمانه زنی های ترسناکی در مورد نحوه ی نفوذ یک ویروس معلق در هوا به انسانها می باشد و به این نکته می پردازد که چگونه این ویروس در زمان اندکی گسترش می یابد.
فیلمنامه به دلیل محتوای آن آشناست و در مورد شیوع های سالانه ی آنفلوانزا می باشد . البته همه ی آنها به جدیت آنفلوانزای خوکی نیستند. همیشه در این باره اخبارهایی نسبتا یکسان، هر چند وقت یکبار منتشر می شود. همه چیز دز فیلم وجود دارد: نقشه های گستردگی بیماری ، پیگیری های جهانی و تلاش برای تولید واکسن در مرکز کنترل بیماری های آتلانتا ، ساخت و توضیع آذوقه و تدارکات برای آمادگی آنفولانزا و ….
ویروس فیلم”شیوع” از نوع گیج کننده است و همین امر باعث بسیاری گمراهی بسیاری از دانشمندان می شود. این ویروس همچنین در مقابلا ایزولاسیون و پیشگری ها هم مقاوم است و مانع از این می شود که بتوان باعث عدم شیوع آن شد و یا راه درمانی برای آن پیدا کرد. فیلم “شیوع” توسط استیون سودربرگ بزرگ کارگردانی می شود . کسی که مهارت اش در روایت داستان از طریق شخصیت های کلیدی و کارهای سایرین در فیلم مثال زدنی است . این موضوع آشکار است که مردم خودشان ویروس را به یکدیگر منتقل نمی کنند . ، ویروس این فیلم شکل خاص زیستی دارد و خودش به دنبال میزبان های جدید است و این ویروس سعی در بقا و زیستن دارد، در تمام موارد حاملانش را می کشد و همیشه یک قدم از مرگ جلوتر است . به عبارتی ، این ویروس از نوع گونه های بیگانه است. البته بد نیست تا این نکته را هم خاطر نشان کنیم که این فیلم در مورد تهاجمی ویروسی از “داخل منظومه ی شمسی” می باشد و نه جایی دیگر!
سرفه ای که در ابتدای فیلم می شنویم، صدای سرفه بت امهوف (جوینیت پالترو) می باشد . یک زن اهل میناپولیس که از خانه اش به هنک کنگ سفر می کند . داستان از این قرار است که پسر این زن بعد از مدذتی به طرز مشکوکی می میرد و او دلیل مرگ پسرش را پیگیری می کند. همسر بت با نام میچ (مت دیمون) ظاهراً در مقابل این بیماری کاملا مصون و واکسینه است. متاسفانه او از این موضوع غافل است که همین ویروس به زودی خانواده اش را از بین می برد. تحقیقات نشان می دهد که بث در توقف میان راهی در شیکاگو یک ملاقات پنهانی داشته است . اما نه ، اشتباه نکنید، او از طریق رابطه ی جنسی ویروس را پایدار و منتقل نکرده است ؛ راهی که در مورد بیماری ایدز صدق می کند.
در پایان فیلم سودربرگ یک سناریو و فیلمنامه ی کوتاه در مورد اینکه ویروس ابتدا از کجا آمده، اضافه می کند و این موضوع را توضیح می دهد و اینکه چطور فاصله ی کوتاهی بین ریشه ی ویروس و زن اهل میناپولیس بوده است . هر چند این موضوع می توانست به روشی که سودربرگ به تصویر میکشد رخ دهد، اما در آن صورت، دور از مفهوم اصلی خود فیلم به نظر می آمد ؛ ریشه همه ی ویروس ها جایی باید باشد اما در عین حال، در عصری که آنها از طریق هوا منتشر می شوند ، هر لحظه می توانند به قاره جدیدی منتقل شوند!
این فیلم از قاعده های تخصصی سبک هیجانی (Thriller) پیروی می کند ، به همراه زیرنویس هایی که روز شماری می کنند :روز اول ، روز سوم ، میناپولیس ، جنوا .. ما بازیگران بزرگی در نقش بسیاری از شخصیت های کلیدی داستان ظاهر شده اند. کسانی مثل مثل دکتر الیس چیور (لارنس فیشبرن) که در مرکز کنترل بیماری ها در آتلانتا مشغول به کار است . دکتر ارین میرز (کیت وینسلت) که عضو سرویس اطلاعاتی بیماری های مسری هست و وی تلاش می کند تا رد گستردگی و پراکندگی بیماری را با بازدید های مستقیم پیدا کند. دکتر لئونورا اورینتز (مارتین کوتیلارد) یک محقق از سازمان سلامتی جهانی در جنوا هست و آنها قبلاً با هم کارکرده اند و ماهر هستند و سریعاً اقدام می کنند و در لابراتواری دکتر آلی هکستال (جنیفر اِل) هست که سعی در بهبود یک واکسن دارد و بی صبرانه نگران هست که قبل از اینکه بتواند آن را روی مردم آزمایش کند شکست بخورد .
همه ی این ها بخشی از درام فیلم هستند . شاید اگر سودربرگ موضوع ویروسها را واضح تر از شکل زیسای که در خطر ما نیست ، توضیح می داد مفید تر می بود اما باید نگران گونه های زیستی دیگری هم که هدفشان بقا هست ، نیز شد . ریچارد داوکینز این پروسه را به شکل اجمالی به ما نشان می دهد که این موجودات ژن ظالم و خطرناکی دارند .
(نقل قول : با توجه به مفهوم ژن پیدا کردن رد پای ژن، در طول زمان و تنها با در نظر گرفتن تغییرات بدن، به سختی قابل ردیابی است . فیلم “شیوع” به خاطر بکارگیری متودهای علمی واقعی و نشان دادن اهمیت پیشگیری ، که امروزه گوش کسی به این حرف ها بدهکار نیست،، واقعاً قابل ستایش است و شاید این فیلم وظیفه ی خود را در قبال جامعه ی سلامتی انجام داده است.)
همانطور که گفته شد یک جنبه ی این فیلم گیج کننده است . آلن کروموید (جود لاو) یک وبلاگ نویس معروف در زمینه ی تئوری های مخفیانه ی دولت در ارتباط با شرکت های دارویی هست. نگرانی های وی بدشگون اما خالی از سردرگمی است. آیا او فکر میکند کمپانی های تولید کننده ی دارویی با ویروس ها مواجه می شوند؟ زیرخط اصلی داستان و موضوعات فرعی موجود در فیلمنامه، ارتباط زیادی با خطوط داستانی اصلی فیلم ندارد و دستورعمل های پزشکی فیلم راعلاوه بر آنکه می تواند یک هشدار جدی در نظر گرفت، به عنوان یک عامل حواسپرتی برای بیننده نیز می تواند در نظر گرفته شود.
بله ، ما باید دستهایمان رابشوییم . بله “ضد عفونی کننده های دست ” این روزها همه جا پیدا می شوند . بله، دست دادن هم با غریبه ها می تواند یک خطر محسوب شود ،شاید هم برعکس آنها سالم باشند و ما نه . بله ، کار زیادی نیست که در پیشگیری از بیماری بتوانیم انجام دهیم . حتماً غافلگیر می شوید اگر بدانید چند بیمار در بیمارستانها، به خاطر ویروسهایی که حتی با آنها سروکار هم نداشته اند، مرده اند.(نقد فارسی)
در ادامه خواهید خواند:
«دیوانگان» یا «Crazies» محصول ۱۹۷۳
«شیوع» یا «Outbreak» محصول ۱۹۹۴
«۲۸ روز بعد» یا «Days Later 28» محصول ۲۰۰۲
«میزبان» یا «The Host» محصول ۲۰۰۶
«فرزندان بشر» یا «Children of Men» محصول ۲۰۰۶
«شیوع» یا «Contagion» محصول ۲۰۱۱
«منطقه ممنوعه» یا «Hot Zone» محصول ۲۰۱۹
«دیوانگان» یا «Crazies» محصول ۱۹۷۳
در فهرست فیلم هایی با موضوع شیوع ویروس و بیماریهای خطرناک، یکی از قدیمیهاست؛ ساخته جرج رومرو پدرخوانده زامبیها در سینما که مثل دیگر آثارش با وجود تولید ارزان و حتی فقیر، پر است از کنایههای سیاسی تندوتیز. داستان در شهر کوچکی در پنسیلوانیا اتفاق میافتد. بر اثر یک اشتباه، آب آشامیدنی شهر آلوده و ویروسی به نام تریکسی که قرار بوده یک سلاح بیولوژیک باشد در میان مردم اپیدمی میشود. هر کس که به ویروس آلوده شود، دچار جنون میشود و با از دست دادن کنترل اعصاب و روانش، دست به جنایت و خودکشی میزند. دولت سعی دارد هر طور شده جلوی درز خبر و گسترش ویروس به مناطق دیگر را بگیرد، حتی به قیمت نابودی شهر و تمام ساکنان آن. قهرمانان قصه مردمانی هستند که از یکسو با ماموران دولتی مواجهاند و از سوی دیگر با دیوانگان خطرناکی که به ویروس آلوده شدهاند.
«دیوانگان» در زمان اکران شکست خورد اما مانند اکثر کارهای رومرو بهمرورزمان محبوبیت بیشتری پیدا کرد و الان جایگاه یک فیلم کالت را دارد؛ تا جایی که در سال ۲۰۱۰ نسخه جدیدی از آن را بازسازی کردند که فیلم نسبتا موفقی هم شد.
فیلم با موضوع شیوع ویروس
«شیوع» یا «Outbreak» محصول ۱۹۹۴
در زمان خودش، فیلم بهشدت موفق و پرفروشی بود و حتی نسخه ویدیویی آن هم در ایران با استقبال مواجه شد. «شیوع» بهصورت غیرمستقیم به فراگیر شدن ابولا، یکی از مرگبارترین ویروسهای شناخته شده تا آن زمان و حتی امروز، در آفریقا و تلاش برای مهار آن اشاره میکرد و کتاب معروفی به نام «منطقه ممنوعه» الهامبخش آن بود. تصویری که فیلم ولفگانگ پیترسون از نقش نیروهای نظامی آمریکا در تهدیدهای بیولوژیکی و پشت پرده شیوع بیماریهای مرگباری چون ابولا به نمایش میگذاشت، در آن زمان جالبتوجه بود اما حالا بعد از گذشت دو دهه، «شیوع» چیزی فراتر از یک فیلم استودیویی استاندارد به نظر نمیرسد.
از جمله نکات جذاب فیلم در تماشای دوباره، حضور بازیگران در آن زمان جوان و تازهواردی مثل کوین اسپیسی و پاتریک دمپسی در کنار ستارگان اصلی فیلم داستین هافمن، رنه روسو و مورگان فریمن است.
هر وقت به دنبال فیلم های با موضوع شیوع ویروس ها و بیماریهای مرگبار بودید، این یکی از اولین پیشنهادها خواهد بود.
«۲۸ روز بعد» یا «Days Later 28» محصول ۲۰۰۲
شهر در اثر شیوع ویروس آلوده شده است و معدود بازماندهها برای نجات از دست زامبیها کار سختی دارند. این یک خط داستانی و فضای کلی در فیلمها و سریالهای ترسناک است؛ اما رویکرد فرمی متفاوت دنی بویل باعث شده تا «۲۸ روز بعد» نهتنها شبیه هیچ فیلم دیگری نباشد، بلکه بعد از بیست سال همچنان بهعنوان یکی از بهترین نمونههای اینگونه حساب شود.
بویل که به دلیل فیلمهای تجربیاش در دهه نود مشهور شده بود، اولین فیلمنامه الکس گارلند (که بعدها به چهرهای سرشناس در میان طرفداران ژانر علمی-تخیلی تبدیل شد و با «فراماشین» تحسینهای فراوانی دریافت کرد) را با کمک آنتونی داد مانتل فیلمبردار آثار توماس وینتربرگ در جریان جنبش هنری مدرن دگما۹۵ جلوی دوربین برد. البته دوربین دیجیتال که آن زمان هنوز بافت تصاویرش به ویدیو نزدیک بود و کمتر در جریان اصلی سینما موردتوجه قرار میگرفت.
در شرایطی که بریتانیا در اثر شیوع ویروس نابود شده است، شخصیت اصلی قصه با نقشآفرینی کیلین مورفی جوان تازه از کما بیدار میشود و پی میبرد که بیستوهشت روز قبل دنیا زیرورو شده. همچنان تصویر فیلم در فصلهای ابتدایی از لندن خالی از سکنه کمنظیر است؛ بههرحال همه فیلمهای زامبیای که قرار نیست شبیه «رزیدنت اویل» باشند!
موفقیت فیلم باعث شد که چندی بعد دنباله آن هم با عنوان «۲۸ هفته بعد» ساخته شود که باز هم فیلم موفقی بود؛ ولی همانطور که تمام عوامل تغییر کرده بودند، رویکرد روایی و فرمی قسمت دوم هم کاملا متفاوت بود.
فیلم با موضوع شیوع ویروس
«میزبان» یا «The Host» محصول ۲۰۰۶
احتمالا بعد از بردن چهار جایزه اسکار، بونگ جون هو خوشحالترین مرد این روزهای آسیاست. اما بیش از یک دهه قبل بود که موفقیت «خاطرات قتل» به او جسارت داد تا فیلمسازی را در ابعاد بزرگتری دنبال کند و نتیجهاش تبدیلشدن «میزبان» به پرفروشترین فیلم تاریخ کره جنوبی تا آن زمان بود. گرچه فیلم درباره ماجرای پیدا شدن یک هیولا در خیابانهای سئول است، بخشی از قصه به قرنطینه مردمی برمیگردد که با هیولا تماس نزدیک داشتهاند، چون هیولا ناقل یک ویروس خطرناک هم تشخیص داده شده است. تصویر فیلم از فضای قرنطینه در سطح شهر و تلاش شخصیتهای اصلی برای فرار و نجات دیگر اعضای خانواده، تکاندهنده است و شاید شبیهش را در کمتر اثر دیگری ببینید.
حالا که به سراغ کرهایها رفتهایم، بد نیست که یادی کنیم از فیلم دیگری که بعدا رکورد فروش را در سینماهای این کشور شکست: «قطار بوسان». مثل خیلی از فیلمهای ترسناک، اینجا هم ماجرا درباره شیوع یک ویروس مرگبار و تبدیلشدن افراد آلوده به زامبی است، اما رویکرد کرهایها، با وجود تولید ارزانتر، فرق میکند و برخورد مردم عادی و دولت با یک بیماری درمانناپذیر در حال گسترش بهشدت تاثیرگذار ازکاردرآمده و میتوان تاثیر فرهنگی همسایگی با کشوری چون کره شمالی را در روند دراماتیک قصه دید.
«فرزندان بشر» یا «Children of Men» محصول ۲۰۰۶
شهرت فیلم در میان علاقهمندان سینما بیشتر بابت دستاوردهای فنی آلفونسو کوآورون و امانوئل لوبسکی (فیلمبردار) در خلق صحنههای اعجابانگیز است اما کسی اتمسفر فیلم را به این سادگیها از یاد نخواهد برد. برخلاف اکثر فیلم های مربوط به شیوع ویروس و بیماریهای واگیردار، اینجا قصه درباره اپیدمی یا تلاش برای مهار بیماری نیست و در آینده نزدیک توصیفشده در فیلم، نسل بشر قدرت تولید مثل را به دلیل شیوع یک بیماری مرموز در سالهای گذشته از دست داده است. «فرزندان بشر»، قصهاش را سالها پس از وقوع فاجعه اصلی روایت میکند و با آن که به جای وحشت زیستی در اصل به دنبال نمایشی از بحران معنویت در تمدن مدرن است، تصویری حیرتانگیز را از دنیایی نشان میدهد که تمام ارکان تمدن در آن کارایی خود را زیر سایه وحشت و ناامیدی از دست داده و مردم هم به بقا در چنین شرایطی راضی شدهاند.
ربطی به فیلم ندارد اما شخصیت منفی رمان «دوزخ» اثر دن براون (که سالها بعد نوشته شد)، هم با نقشهای مشابه سعی دارد تا در مناطق پرجمعیت استانبول با انتشار ویروسی که حاصل مهندسی ژنتیک است، توان تولیدمثل در نسل بشر را کاهش دهد؛ بهمنظور جلوگیری از افزایش جمعیت زمین و نجات آیندگان. ایدهای که در اقتباس سینمایی ناموفق از رمان تغییر پیدا کرده است.
این روزها همه این فیلم استیون سودربرگ را با حیرت تماشا میکنند و با دیدن رویکرد پیشگویانه آن نسبت به شیوع ویروس جدید و بحران جهانی «کرونا»، میگویند که نکند توطئهای در کار باشد؟ در مورد تئوری توطئه که نمیشود نظر داد؛ اما درباره فیلم چرا.
سودربرگ زمانی فیلم را ساخت که دنیا پس از بحران یازده سپتامبر تحمل یک بحران بینالمللی دیگر را نداشت و شیوع دو بیماری سارس و آنفولانزای خوکی و تلفات قابلتوجه، نگرانیهای گستردهای را پیرامون یک اپیدمی مرگبار ایجاد کرده بود. سودربرگ در نظر داشت که بر اساس همین ترس عمومی یک تریلر نفسگیر بسازد اما نه به شیوههای معمول هالیوودی که نتیجهاش یک فیلم پرزرقوبرق باشد. برای همین، به همراه همکار فیلمنامهنویساش اسکات زی. برنز تحقیق دقیق و جزیینگرانهای را پیرامون بیماریهای ویروسی، چگونگی شیوع و مقابله با آنها انجام دادند و سعی کردند که یک سناریوی فاجعه بر اثر آلودگی با یک ویروس کشنده را به طرزی واقعگرایانه و مبتنی بر ارائه اطلاعات جانبی به تماشاگر روایت کنند. برای همین، حالا که بعد از ده سال فیلم را میبینید، میزان دقت و پیشبینی «شیوع» از یک بحران بیولوژیک غافلگیرکننده است.
مانند تمام کارهای سودربرگ، حضور پرشمار ستارهها مانند مت دیمون، ماریون کوتیار، کیت وینسلت و… باعث شده تا تماشای فیلم برای عموم مخاطبان هم جذابتر باشد.
«منطقه ممنوعه» یا «Hot Zone» محصول ۲۰۱۹
مینیسریالی که نشنال جئوگرافیک بهار گذشته با اقتباس دقیق و مستقیم از همان کتاب غیرداستانی ریچارد پرستون درباره شیوع ابولا منتشر کرد؛ رمانی که پیشتر الهامبخش سازندگان «شیوع» در سال ۱۹۹۴ شده بود. نکته اینجاست که همزمان با ساخت آن فیلم قرار بود که در اوایل دهه نود یک اقتباس سینمایی هم از کتاب پرفروش «منطقه ممنوعه» ساخته شود، این اتفاق نیفتاد تا سال ۲۰۱۸ که نسخه تلویزیونی آن با حضور نامهایی چون ریدلی اسکات و جیمز وی. هارت (فیلمنامهنویس باسابقه هالیوودی) در دستور کار قرار گرفت.
قصه در سال ۱۹۸۹ اتفاق میافتد، زمانی که بر اثر یک تصادف در آزمایشگاه مرکز کنترل بیماریها، خطر انتشار و شیوع ویروس مرگبار ابولا در خاک آمریکا به وجود میآید و زمان محدودی برای جلوگیری از یک فاجعه مرگبار باقی مانده است. این مینیسریال ششقسمتی با وجود سروشکل تا حدودی قدیمیاش، به دلیل روایت واقعگرایانه از چگونگی وقوع یک فاجعه زیستی، با استقبال از سوی منتقدان و بینندگان مواجه شد و اگر فاصله زمان پخش آن از پدیدهای چون «چرنوبیل» بیشتر بود، مسلما شانس بیشتری برای دیده شدن پیدا میکرد.(فیلیمو شات)
بیماری های واگیردار نظیر انواع آنفولانزا یکی از نگرانی های ثابت و همیشگی سازمان بهداشت جهانی بوده که همواره بر راه های پیشگیری از آن 1تاکید کرده است. احتمالا یکی از نامهای ترسناکی که همه شما در این چند سال اخیر آن را شنیده اید، آنفولانزای خوکی بوده که باعث کشته شدن تعداد بسیار زیادی انسان در سرتاسر جهان شد.امروزه با اینکه آنفولانزای خوکی و دیگر بیماری های واگیردار تحت کنترل شدید هستند و به محض مشاهده یک نمونه آلوده، مورد سریعاً تحت درمان قرار می گیرد، اما تمام پزشکان و دانشمندان از روزی می ترسند که این بیماری های واگیردار در ابعاد بزرگ منتشر شوند و به قول معروف از توان کنترل خارج شوند. جدیدترین ساخته استیون سودربرگ نیز درباره همین موضوع جهانی و پیامدهای آن است که با نگاهی موشکافانه مورد نقد و بررسی قرار گرفته.
بث اِمهوف ( گوئینت پالترو ) زن جوانی است که به دلیل ماموریت کاری از آمریکا عازم هنگ کنگ می شود. او بعد از چند روز از این سفر کاری به آمریکا باز می گردد و نزد خانواده اش می رود. اما شوهرِ بث به نام میچ ( مت دایمون ) متوجه رفتارهایی غیرعادی در او می شود و به زودی مشخص می شود که بث دچار نوعی بیماری تشنج زا که به سرعت هم به فرد دیگری منتقل می شود، شده است. بث نهایتاً بعد از چند روز از تشخیص بیماری اش جان می سپارد اما با مرگ او علائم شیوع این بیماری در افراد دیگر هم ظهور پیدا می کند و تنها در عرض چند روز ، طیف وسیعی از مردم به این بیماری مرگبار دچار می شوند که هیچ راه درمانی هم برای آن وجود ندارد. در این میان موسسه ایی تحت عنوان CDC ، پزشکی به نام ارین میرز ( کیت وینسلت ) که از لحاظ روحی در وضعیت چندان مساعدی به سر نمی برد را به محل زندگی بث می فرستد تا شاید بتواند در آنجا چگونگی مرگ بث را مورد بررسی قرار دهد. در طرف دیگر ، موسسه WHO ، یک دکتر با نام لئونورا اورانتس ( ماریون کاتیلارد ) را به هنگ کنگ می فرستد تا تمام کسانی که بث در آخرین سفر کاری اش با آنها ارتباط داشته را پیدا کند تا از این طریق به منشاً بیماری دست پیدا کند. همه این تلاشها در حالی است که مردم به شدت وحشت زده هستند و از هرگونه تماس با یکدیگر به دلیل احتمال ابتلا به بیماری خودداری می کنند. در این وضعیت ترسناک جامعه ، یک وبلاگ نویس به نام آلن کراموید ( جود لاو ) در وبلاگش این ادعا را مطرح می کند که راه درمانی برای این بیماری یافته است و دولت را محکوم به عوام فریبی می کند و...
سودربرگ فیلمساز باهوشی2 است و این را در 2 دهه فیلمسازی اش به خوبی ثابت کرده است. وی از معدود کارگردانان نسل حاضر است که تن به خواسته استودیوهای فیلمسازی نمی دهد و همیشه سعی می کند تا ایده آل خود را بسازد. وی در « شیوع » نیز با حفظ همین خصوصیت فیلمی ساخته که خارج از فرمول های رایج فیلمسازی هالیوودی است. سودربرگ فیلمش را بدون هیچ عنوان یا نوشته ایی آغاز می کند و در همان ابتدای فیلم با ارائه تصاویری به تماشاگر درباره بیماری های واگیردار هشدار می دهد. شاید این آغاز غیرمنتظره تماشاگر را به این شک بیندازد که با فیلمی تکراری درباره مسئله ایی تکراری روبرو است که نمونه اش را قبلاً در فیلم « outbreak » با بازی داستین هافمن و مورگان فریمن مشاهده کرده بود، اما تفاوتی که « شیوع « با دیگر فیلمهای مشابه اش دارد این است که نگاهی همه جانبه به موضوع ویروس واگیردار دارد. در « شیوع » سودربرگ چند داستان مختلف را در کنار یکدیگر قرار داده تا بتواند از هر منظر به این داستان بپردازد. صحنه های مربوط به میچ و همسرش دراماتیک ترین بخش داستان را تشکیل می دهند. سودربرگ در این بخش به زندگی مردی پرداخته که همسر و پسرش را به تازگی از دست داده و حالا باید برای زنده ماندن و محافظت از جان دخترش که تنها بازمانده از خانواده اش به حساب می آید تلاش کند. میچ در ادامه از روی تحقیقاتی که بر روی همسرش انجام می گیرد، متوجه می شود که بث در زمان زندگانی روابطی غیر کاری هم داشته و... سودربرگ به خوبی توانسته در این بخش احساسات تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهد و بازی جذاب و گیرای مت دایمون در نقش میچ هم مزید بر علت شده تا کاراکتر میچ بسیار باورپذیر از آب درآید. سودربرگ در این بخش سعی کرده در پس زمینه موضوع مرگ و میر ناشی از انتقال ویروس از یک انسان به انسان دیگر ، داستان مردی را به تصویر بکشد که به تازگی بعد از مرگ همسرش متوجه شده که او زنی متفاوت از آنچه که تا به امروز فکر می کرده بوده است.
در بخش دیگر داستان ، حوادث مربوط به بیماری و نتیجه انتشار آن در اجتماع مورد بررسی قرار می گیرد. در این بخش سودربرگ سع3ی کرده تا فعالیت های سازمان ها و موسسه های مربوطه را به ورطه نقد و بررسی بکشاند و این کار را به وسیله شخصیت آلن انجام داده است. وی در « شیوع » از آلن که شخصیتی شهرت طلب و مخالف دارد ، برای بیان انتقادات خود نسبت به سازمان های دولتی استفاده کرده است و اتفاقاً این بخش از داستان درخشان ترین بخش فیلم نیز می باشد. البته همانطور که گفتم سودربرگ کارگردان باهوشی است و برخلاف روال معمول که فیلمساز نظر شخصی اش را یک طرفه به مخاطب انتقال می دهد، وی نظرش را یکسویه ارائه نکرده و بجای آن پازل ها را در کنار یکدیگر چیده تا خودِ تماشاگر قضاوت نهایی را انجام دهد. او در « شیوع » سعی کرده تا دیدی باز و بدور از هرگونه قضاوت مستقیم داشته باشد به همین دلیل داستانی را هم به سازمان و آدمهای درون آن اختصاص داده. در این بخش سودربرگ داستان چند دکتر را به تصویر می کشد که در زندگی شخصی شان درگیریهای فراوانی دارند و به واسطه مسئله ویروس مشکلاتشان چند برابر هم شده. اما روی هم رفته داستان مربوط به رسیدگی دکتر میرز و دکتر چیورز ( لارنس فیشبورن ) به قضیه مرگ بث در زادگاهش و همچنین دکتر لئونورا در هنگ کنگ، آنطور که انتظار می رفت نتوانسته موفق باشد. شاید سودبرگ خودش هم می دانسته که این شخصیت ها پتانسیل بالایی برای پرداخته شدن ندارند و به همین دلیل موقعیت آنها را دست کم گرفته است!.در این سکانس ها تماشاگران بیشتر مجذوب بازی های درخشان بازیگران خواهند شد تا شخصیت پردازی آنها .
اما جدای از داستان های مختلفی که در « شیوع » روایت می شود، باید به فضاسازی و فیلمبرداری فوق العاده فیلم اشاره کنم که یکی از بهترین های سال را رقم زده اند. سودربرگ در « شیوع » توانسته با استادی تمام شهرهایی را به تصویر بکشد که بوی مرگ و وحشت از گوشه کنار آن به خوبی حس می شود. مشاهده بهم ریختگی این شهرها و عکس العمل های وحشت زده مردم که به واسطه درماندگی از درمان بیماریشان بوجود آمده ، ترس و وحشت زیادی در دل تماشاگر ایجاد می کند و او را به این فکر وا می دارد که شاید این اتفاق روزی برای خودش هم رخ بدهد!. اگرچه گفته شده که داستان این فیلم تخیلی است اما دانشمندان عقیده دارند که چنین فضایی در صورت انتشار ویروسی مانند " آنفولانزای 4خوکی » در ابعاد وسیع به راحتی قابل لمس خواهد بود.
بازیگران « شیوع » نیز در حد نام و آوازه شان ظاهر شده اند. یکی از توانایی های سودربرگ این است که می تواند به راحتی از بازیگران فیلمش بهترین بازی ها را بگیرد و تخصص اش هم فیلمهای پرستاره است. او قبلاً در سری فیلم « اوشن » با تسلط کافی توانسته بود از بازیگران مشهور فیلمش ( براد پیت ، جورج کلونی ، مت دایمون و... ) بازی های خوبی بگیرد و اینبار هم به خوبی موفق شده تا از ستاره های فیلمش بازی هایی عالی بگیرد. بهترین بازیگر این فیلم بدون شک مت دایمون است. دایمون به واسطه موقعیت های غیراکشنی که در فیلم دارد، مجال بیشتری برای خودنمایی داشته و توانسته به خوبی نقش یک پدر فداکار را به تصویر بکشد. جود لاو دیگر شخصیت جذاب فیلم است که به راحتی می تواند تماشاگر را از خودش بیزار کند! مدت زمان زیادی بود که جود لاو را در اینگونه نقشهای مشکل دار ندیده بودم. کیت وینسلت هم مانند همیشه درخشان است. اصولاً عقیده دارم که کیت وینسلت بازیگر کاربلدی است و به راحتی از پس هر نقشی بر می آید. گوئینت پالترو هم اگرچه در ابتدای فیلم به دیار باقی فرستاده می شود اما حضوری موثر در سرتاسر فیلم دارد! اما ماریون کاتیلارد به دلیل ضعف در پرداخت، نسبت به دیگران در مرحله پائین تری قرار دارد. با اینحال چشم برداشتن از او کار اشتباهی است!
« شیوع » فیلم بسیار خوبی است که دیدنش به همه توصیه می شود. « شیوع » در پشت دوربین سودربرگ را دارد که تماشای فیلمهایش یکی از واجبات هر سینما دوستی است و در جلوی دوربین هم ستاره هایی حضور دارند که کمتر زمانی می توانید آنها را یکجا ببینید! (مووی مگ)
درباره منتقد:
دکتر شریل لیثام دکترای خود در رشته روانشناسی بالینی را در دانشگاه سنت لوئیس به اتمام رسانده است و مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه کالیفرنیا، سن برناردینو دریافت کرده است.
او دوره کارورزی خود را در حوزه روانشناسی کودک و نوجوان به پایان رسانده است.
از زمان فارغ التحصیلی، او تدریس و کار بالینی را ترکیب کرده و در حال حاضر استادیار دانشگاه گرند ویو در دس مونیس، لوا است.
او سالهای زیادی را در مراکز درمانی کار کرده است و در حال حاضر، در حال بررسی پیش بینی کننده های پیامد جراحی های موفقیت آمیز از طریق ارزیابی های روانشناختی و استفاده از ذهن آگاهی در کاهش اضطراب مرتبط با سلامتی است.
دکتر لیثام در مراکز درمانی زیادی از جمله مراکز مربوط به دردهای مزمن، اختلالات خوردن، توانبخشی و تومورشناسی مشغول به کار بوده است.
او به معلمان جوان و پرستاران به منظور نشانه یابی نیاز های افراد با مشکلات سلامتی مزمن درس می دهد.
نقد فیلم شیوع :
بیماریهای واگیردار همیشه بخشی از زندگی بشر بوده است؛ از طاعون سیاه و آبله مرغان و فلج اطفال تا آنفولانزای واگیردار H1N1 اغلب باعث از بین رفتن درصد زیادی از جمعیت شده اند.
موضوعی که تغییر کرده است، تعداد افراد ساکن کره زمین و سرعت گسترش بیماریهای واگیردار است.
فیلم شیوع، یک فیلم پرشتاب است که گسترش و مهار یک بیماری واگیردار را با تمرکز بر موضوعات انسانی و نیز واقعیات اجتماعی، سیاسی و علمی دنبال می کند.
این موضوعات در فیلمنامه ای خوب، شرح و بسط داده شده اند، جایی که خیال و واقعیت به هم می پیوندند.
موج همه گیری بیماری H1N1 (آنفولانزای خوکی) از آوریل تا سپتامبر 2019 در مالزی به وجود آمد.
تا جولای 2010، در 214 کشور شیوع پیدا کرد و بیش از 18311 نفر کشته به سازمان جهانی بهداشت گزارش شد (World Health Organization, 2010).
پوشش رسانه ای گسترده ای در مورد این همه گیری به وجود آمد که شامل تلاشهای دولت برای آموزش مردم و کنترل شیوع بیماری بود.
فیلم شیوع منعکس کننده واقعیت هایی در مورد بیماری واگیرداری است که چین را در برگرفته و به سرعت در آمریکا و سایر کشورها گسترش می یابد.
این امر، چندین تجربه انسانی را جهت مقابله با این بیماری کشنده در هم می آمیزد، از خانواده ای در حومه شهر تا تیم دانشمندان و متخصصین ملی و جهانی که سراسیمه برای مهار بیماری و یافتن واکسنی برای آن تلاش میکنند.
در این میان، نظم جامعه به علت عدم آمادگی ساختار اجتماعی، از هم پاشیده می شود.
احتمال چنین رویدادی پس از وقوع طوفان کاترینا، به نظر واقعی می رسد.
موضوع اصلی فیلم رفتار انسان است.
این عامل اغلب در برنامه ریزی و تحقیقات مربوط به حوادث نسبت به عوامل دیگر کمتر مورد توجه قرار میگیرد. (Brug, Aro, & Richardus, 2009).
مدیریت موثر بیماری های عفونی واگیردار جدید، هنگامی که هنوز واکسنی برای آن ها کشف نشده است، به رفتار انسان بستگی دارد (Brug et al., 2009).
فیلم شیوع این نکته را به شیوه تاثیرگذاری به نمایش میگذارد.
در این فیلم درک خطر بسیار زیاد است، زیرا موجب وحشت گسترده و تلاشهای سراسیمه برای جدا کردن بیماران، پیدا کردن روش درمان و جلوگیری از آلودگی صورت می شود.
ساختارهای اجتماعی عظیم از هم پاشیده می شود و نظم عمومی از بین می رود.
بر خلاف سایر فیلمهایی که در مورد فجایع ساخته شده، در شیوع یک واقعیت دلسرد کننده وجود دارد.
محققان بیماری های واگیردار، رفتارهای پس از شیوع بیماریها را در افراد، مشابه آن چه در فیلم نمایش داده شده توصیف می کنند.
در مطالعه ای که در مورد بیماری H1N1 در مالزی توسط ونگ و سام (2011) انجام شد، 99 درصد از کسانی که از بیماری نجات پیدا کرده بودند، مشغول رفتارهای محافظتی مربوط به سلامتی بودند.
آن ها به خاطر شدت ترسشان رفتارهای محافظتی داشتند.
به نظر میرسد که سرعت و میزان تغییر رفتار در افرادی که آلوده نشدهاند، به اطلاعات عمومی در مورد میزان شیوع، تعداد افرادی که مبتلا شدهاند و یا تعداد کشته شدگانی که گزارش میشود بستگی دارد.
این سوالات نشان دهنده ” یکی از بزرگ ترین شکاف ها” در درک بیماری های واگیردار است (Brauer, 2011, p. 1).
در فیلم شیوع، مردم تلاش دیوانه واری برای اجتناب از هرگونه تماس با دیگری دارند که موجب وحشت زیادی می شود.
سوالی که مطرح می شود این است که آیا این یک اغراق سینمایی است یا یک وحشت زدگی محتمل؟
رفتارهای معمولی وجود دارند که افراد در هنگام مواجهه با شیوع بیماری های واگیردار از خود نشان می دهند (Lau,Griffiths,Choi, & Tsui, 2010).
این رفتارها شامل اجتناب از رفتن به مکان های عمومی، نگرانی و هیجانات آزار دهنده است.
شیوع، پدری را نشان می دهد که همان ابتدا فقدانی را تجربه کرده ( مرگ همسر و پسرش) و تلاش می کند تا با محدود کردن شدید تنها دخترش از ساده ترین فعالیت های اجتماعی، از او محافظت کند.
موضوعی که در این فیلم به طرز چشمگیری نمایش داده شده است، غم سنگینی است که افراد در نتیجه از دست دادن عزیزان خود متحمل شده و به دنبال آن تلاش دیوانه واری است که برای حفظ بازماندگانشان انجام می دهند.
دانش و مهارتهای صحیح برای متوقف کردن شیوع بیماری فراگیر به عنوان یک ضرورت برای محققین مطرح است (Brug et al., 2009; Wong & Sam, 2011) اما اغلب، همانطور که در شیوع نشان داده شده است در مورد بیماری های جدید و ناشناخته در دسترس نیست.
علاوه بر این بروگ و همکاران (2009) یک سوگیری بدبینانه از خطری که ممکن است با هراس شدید و بدنام کردن یک گروه خاص همراه باشد را مطرح کردند.
این موضوع در شیوع، در مورد گروه های خاصی که مردم فکر می کردند شانس ابتلای بالایی دارند و آن ها را طرد کرده و از آن ها می ترسیدند دیده می شود.
بروگ و همکاران (2009) و سایر محققین نشان دادند که ارتباط موثر و دقیق، بسیار حیاتی است.
اگر پیام های عمومی متناقض باشند، همانطور که در شیوع نشان داده می شود، وقتی یک درمان ناشناخته و امتحان نشده به عنوان درمان بیماری معرفی می شود، این پیام ها به صورت بالقوه خطر را افزایش داده و موجب وحشت بیشتر می شوند.
در شیوع، افراد خودشان را با ایستادن در صف برای دریافت داروی ناشناخته و آزمایش نشده، بیشتر در معرض خطر قرار داده و در واقع موجب گسترش بیشتر بیماری می شوند.
بروگ و همکارانش همچنین بیان کردند که اطلاعات غیر قابل اعتماد ممکن است توسط رسانه ها مطرح شود که تنها موجب افزایش ترس و از بین رفتن اطلاعات دقیق می شوند.
این امر در شیوع با تحریکی که با داروی آزمایش نشده به وجود آمده بود نشان داده شده است.
محققین همچنین مشاهده کرده اند که ادراک و رفتارها در طول دوره شیوع به طرز چشمگیری تغییر می کنند.
همانطور که در فیلم شیوع نمایش داده می شود، با افزایش و شدت یافتن همه گیری بیماری، وحشت و نگرانی افزایش یافته و گسترش می یابد (Lau et al., 2010).
برخی پژوهشگران بررسی کردند که کشورهای مختلف چگونه به تهدید بیماری های واگیردار پاسخ می دهند (Vartti et al., 2009; Wong & Sam, 2011)
در تحقیقاتی که در سال های 2016 و 2017 صورت گرفت، Lau، Kim، Tsui و Griffiths (2017) و Lau، Yang، Tsui، Pang و Wing (2006) نشان دادند که تفاوت های جامعه شناختی در ادراک خطر شیوع بیماری، پیامدهای سلامتی، بروز بیماری و مرگ و میر وجود دارد.
سایر محققین پاسخ به همه گیری را از نظر تفاوت های بین فرهنگی در کشورهای هنگ کنگ، مالزی، ژاپن و انگلستان مطالعه کردند و یافته های آن ها حاکی از این بود که تفاوت هایی در رفتارهای اجتنابی، پریشانی هیجانی و ترس در مردم کشورهای مختلف وجود دارد (Goodwin,Haque, Neto, & Myers, 2009; Raude & Setbon, 2009; Rubin, Amlôt, Page, & Wessely, 2009; Seale et al. 2009; Shigemura, Nakamoto, & Ursano, 2009).
شیوع، با استفاده از این موضوع و بر اساس سبک سینمایی خود، از این تفاوت های فرهنگی بدون تمرکز بر آن ها بهره می برد.
در عوض تمرکز فیلم روی افراد مختلف، تجربه بیماری و پیامدهای غم انگیز بی اعتمادی فرهنگی است.
پاسخ به یک تهدید ادراک شده از بیماری واگیردار بر اساس سن افراد، هم از نظر آسیب پذیری جسمانی و هم از نظر پاسخ رفتاری متفاوت است (Brug et al., 2009).
دختر جوان در فیلم، خطر را دست کم گرفته و روی رابطه دوستانه اش تمرکز کرده بود در حالی که تمرکز پدرش روی محافظت از خانواده اش بود.
این فیلم بر خشونت بی دلیل یا تخریب مبالغه آمیز تمرکز ندارد بلکه به جای آن تمام عناصر انسانی بیماری واگیردار که اغلب در برنامه ریزی ها و اخبار نادیده گرفته می شوند را مورد توجه قرار می دهد.
مباحث مهمی برای روانشناسان در فیلم شیوع مطرح شده است:
نقش روان شناس در برنامه ریزی برای شیوع بیماری احتمالی در آینده چیست؟
چه استانداردهایی برای ارتباط موثر از طریق روانشناسانی که نقش مستقیمی در مراقبت دارند از جانب محققان و سیاست گذاران برنامه ریزی شده است؟
روانشناسان به عنوان فراهم آورنده اطلاعات دقیق و نیروی کمک کننده و آگاهی دهنده به رسانه و سیاست گذاران – بدون ایجاد رعب و وحشت- چه نقشی ایفا می کنند؟
هرچه دنیا بزرگ تر می شود، نقش روان شناسان نیز ممکن است نیاز به سازگاری های بیشتر برای رسیدگی بهتر و استراتژی های رفتاری توصیه شده در مورد موضوعات جهانی داشته باشد.
سریال «ویچر» یک داستان حماسی از سرنوشت و خانواده را روایت می کند. گرالت از «ریویا» (همان ویچر) یک شکارچی هیولای تنهاست که از طریق جهش و جادو قدرتی فراتر از انسان های عادی بدست آورده است. اما سرنوشت او را به سمت ساحره ای قدرتمند (ینیفر) و شاهزاده خانمی جوان (سیری) با یک راز بسیار خطرناک می کشاند، این سه باید یاد بگیرند تا با یکدیگر از این سرزمینی که هر روز خطرناک تر می شود عبور کنند.
رده سنی : TV-MA – تماشای این فیلم به افراد زیر 17 سال توصیه نمی شود.
جزو 250 سریال برتر IMDb با رتبه 143
نکات مثبت
بازیگران موسیقی فضاسازی و لوکیشنها سکانسهای اکشن ساخت جهان و زمینهسازی خوب داستان برای آینده
نکات منفی
سرعت بالای روایت داستان ناقص بودن اقتباس برخی داستانهای کوتاه مشکلات و ضعفهایی در فیلمبرداری و جلوههای ویژه
ایده سریال ویچر از کجا آمده؟
ویچر (انگلیسی: The Witcher) یک مجموعه تلویزیونی در ژانر درام-فانتزی میباشد که توسط لورن اشمیت هیسریچ برای شبکه نتفلیکس ساخته شدهاست. این سریال برگرفته از مجموعه رمانی به همین نام، اثر آندژی ساپکوفسکی نویسنده لهستانی میباشد. فصل نخست این مجموعه در ۲۰ دسامبر ۲۰۱۹، و به تعداد ۸ قسمت در نتفلیکس به نمایش درآمد.
اطلاعات بیشتر درمورد کتاب ویچر:
ویچر (لهستانی: Wiedźmin) عنوان مجموعهای در ژانر خیالپردازی از نویسنده لهستانی آندری ساپکوفسکی است. شخصیت اصلی این مجموعه از داستانها گرالت ریویایی در نقش یک شکارچی (از دید عوام جادوگر) دارای توانایی فرا طبیعی است که با کمک تمرینها و فعالیتهای بدنی مخصوص، توانایی مبارزه و از میان برداشتن موجودات مرگبار اهریمنی و پلید را به دست آورده است. او همچنین با نام گرگ سفید و قصاب بلاویکن (نام یک اقلیم تسخیر شده توسط هیولاها) شناخته میشود. او با سفر به نقاط مختلف اقلیم، به شکار هیولاهایی میپردازد که مردمان سرزمین را آزار می دهند. از این مجموعه تاکنون سریالهای تلویزیونی، بازیهای ویدیویی و یک سری رمان مصور اقتباس گردیده. مجموعه کامل این سری با عنوان ویچر یا همان شکارچی هیولا شناخته میشود. مجموعهٔ کامل این کتابها به زبانهای مختلف و از جمله انگلیسی نیز ترجمه گردیده.
ساپکوفسکی، زبان فراساختهای برای مجموعه ایجاد کرد که بر پایهٔ زبان الفها است. کتاب بر اساس فرهنگ فولکلور و کالت لهستان، جمهوری چک، مجارستان، اسلواکی، اوکراین، رومانی، روسیه، صربستان، بلغارستان و سایر کشورهای اروپای مرکزی و شرقی شکل گرفته.
اقتباسها
در سال ۲۰۱۷، یک مجموعهٔ مشابه و اسپین آف (مشتق) از ویچر، در ۱۱ داستان کوتاه از ۱۱ نویسنده انتخاب گردید که از منتخبین رقابت در مجلهٔ فانتاستیکا بودند و این آثار توسط سوپر نووا منتشر گردید. در ۱۱ اکتبر ۲۰۱۳ نیز دارک هورس کمیکز اعلام کرد که با همکاری سیدی پروجکت و بر اساس سری بازیهای ویدیویی ویچر، مجموعه کمیکی منتشر نموده است. نخستین سری این مجموعه کمیکها به نام ویچر، خانهٔ شیشهای میباشد که طرح جلد آن توسط مایک میگنولا طراحی گردیده و در تاریخ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۴ به چاپ رسید. دومین سری نیز به نام ویچر، بچهٔ روباه در تاریخ ۱۶ دسامبر ۲۰۱۵ منتشر گردید و در نهایت، سومین سری نیز با نام ویچر، نفرین کلاغها، در تاریخ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۷ چاپ گردید. همچنین مجموعه تلویزیونی ویچر با اقتباس از کتاب درحال پخش از شبکه سرویس استریم نتفلیکس است که فصل اول آن پخش شده و برای فصل دوم تمدید شده است.
بازیگران و شخصیتها
نام بازیگران اصلی فصل اول سریال حماسی و فانتزی ویچر :
* هنری کویل در نقش گرالت از ریویا، یک شکارچی هیولا که به عنوان «ویچر» شناخته میشود
* آنیا چالاترا در نقش یِنیفر از ونگربرگ، جادوگر و عضو انجمن برادری جادوگران
* فریا آلن در نقش سیریلا / سیری، شاهزاده سینترا که دارای قدرت جادویی است
* جوئی بیتی در نقش جسکیر، شاعر و آوازخوان مسافر
* میآنا بورینگ در نقش تیسِیا د وریس، استاد اعظم آرتوزا، آکادمی برای آموزش جادوگران
* رویس پیرسون در نقش ایسترد، جادوگری که با ینیفر دوست بود
* ایمون فرن در نقش کاهیر، یک افسر نظامی نیلفگاردی
* میمی اندوینی در نقش فرینجیلا ویگو، جادوگری که در کنار ینیفر تمرین کردهاست
* آدام لوی در نقش ماوسک، دروئید دیوان سینترا
* ویلسون رجوو-پوجاله در نقش دارا،پسری از نژاد الف ها
* آنا شافر در نقش تریس مریگولد، جادوگری که به عنوان مأمور در دربار پادشاهی تمریا فعالیت میکند
* ماهش جادو در نقش ویلگهفورتز، یک جادوگر
خطر اسپویل 👁
در فصل اول سریال ویچر چه گذشت؟
بزرگترین مشکل سریال ویچر در فصل اول نه داستانش است, نه جلوههای ویژه یا چیزهای دیگر, بزرگترین مشکل ویچر انتظارات بسیار زیاد و متفاوت بینندگان از آن است.
از خود طرفداران مجموعهی ویچر گرفته که سه دسته هستند (کتابها, بازیها و سریال) و هر کدام نکات مثبت و منفی متفاوتی در سریال میبینند تا بینندگانی که به دنبال بازی تاج و تخت دیگری هستند و درک درستی از ویچر ندارند.
از طرفی دیگر اما بینندگان عادی که چندان با ویچر آشنا نیستند و بدون داشتن انتظار خاصی شروع به تماشای سریال میکنند از آن لذت زیادی میبرند و آمار به خوبی نشان میدهد که نظر اکثر آنها نسبت به سریال ویچر مثبت است.
داستان
نتفلیکس میخواهد تمامی بینندگان از دستههای مختلف که بالا به آنها اشاره شد از دیدن ویچر لذت ببرند, به همین دلیل داستان سریال بهگونهای نوشته شده تا تمامی بینندگان را راضی نگه دارد اما متاسفانه چندان در این زمینه موفق نیست.
هشت ساعت برای اقتباس کردن دو کتاب ویچر زمان بسیار کمی است, اما در نیمی از این هشت ساعت نیز تمرکز نویسندگان سریال به جای اینکه بر روی داستانهای کوتاه باشد بر روی چیزهای دیگر و جدید است.
در حالت عادی این کار نویسندگان و توجه آنها به داستان خود سریال ایرادی ندارد, اما این موضوع در فصل اول سریال ویچر به یک مشکل تبدیل شده و به داستان ضربه زده است.
به عنوان مثال داستان شرارت کمتر که اهمیت بسیار زیادی در این فصل دارد, زمان کمی برای نشان دادن و تاثیرگذاری خودش دارد, داستان لبهی جهان نیز در قسمت دوم دقیقا همین مشکل را دارد و بسیار ناقص اقتباس شده است به شکلی که اکثر طرفداران ترجیح میدادند این داستان به کل در سریال اقتباس نشود.
نویسندگان میتوانستند با حذف کردن داستان لبهی جهان و اضافه کردن زمانش به داستان شرارت کمتر به جای دو اقتباس معمولی یک اقتباس خیلی خوب بنویسند و راهی دیگر برای معرفی شخصیت یسکیر پیدا کنند.
کم بودن زمان کار نویسندگان را دشوار کرده اما آنها نیز هیچ کمکی به خودشان نکردهاند و همین باعث بالا رفتن بیش از حد سرعت روایت داستان شده است.
اما داستان فصل اول نکات مثبتی نیز دارد و نویسندگان در برخی زمینهها مانند متصل کردن داستانهای کوتاه به یکدیگر بسیار خوب کار کردهاند.
طرفداران مجموعه کتابهای ویچر از ابتدا میدانستند که نویسندگان برای نوشتن داستان فصل اول و متصل کردن داستانهای کوتاه به یکدیگر وظیفهی بسیار سختی دارند, اما آنها احتمالا به بهترین شکل ممکن و با حرکتی شجاعانه که نمونهاش را در کمتر فیلم و سریالی دیدهایم این کار را انجام دادند.
خط زمانی متفاوت قسمتها و برخی سکانسها ابدا یکی از ایرادات داستان فصل اول نیست و اتفاقا یکی از نکاتی است که کمک زیادی به جذاب کردن داستان کرده و ارزش تکرار و دیدن دوبارهی فصل اول را افزایش داده است.
حرکت شجاعانهی دیگر نویسندگان نیز این بوده که در این زمینه به هیچ عنوان بیننده را راهنمایی نمیکنند و انتظار دارند تا خود او با پیشروی در داستان و تمام کردن فصل اول به این موضوع فکر کرده و تکههای پازل را در کنار یکدیگر قرار دهد.
فیلمبرداری و جلوههای ویژه
به دلیل حضور کارگردان, فیلمبردار و تیمهای جلوه ویژه سرشناسی که در تیم تولید سریال ویچر حضور داشتند, انتظارات از ویچر در این زمینه نسبتا بالا بود, اما آنها نیز عملکرد چندان خوبی ندارند و در حد انتظارات ظاهر نشدهاند.
در میان کارگردانها تنها الکس گارسیا لوپز و مارک جابست که قسمتهای 3, 4 و 8 را کارگردانی کردهاند نمرهی قبولی میگیرند و عملکرد خوبی داشتهاند.
در دیگر قسمتها شاهد مشکلاتی هستیم به خصوص در زمینهی فیلمبرداری و تدوین که چندان بزرگ نیستند اما وجود چنین مشکلاتی حتی به صورت جزئی در سریالی مانند ویچر که هدفش تبدیل شدن به محبوبترین سریال دنیاست قابل قبول نیست.
تیم جلوههای ویژه اما بدترین عملکرد را در این بخش دارند, عملکرد آنها در طول سریال کاملا سینوسی است, برای درک این موضوع سکانس آغازین سریال را با سکانسهای نبرد سادن در قسمت هشتم مقایسه کنید.
جلوههای ویژه در سریال ویچر نقش بسیار مهمی دارد و عملکرد ضعیف آنها متاسفانه ضربهی بدی به سریال زده است.
از وجود مشکلات جزئی در سکانسهای بزرگ و پیچیده میتوان چشمپوشی کرد, اما از تار بودن برگ درختان در یک سکانس ساده نمیتوان چشمپوشی کرد و اصلا قابل قبول نیست, نتفلیکس باید حتما در فصلهای آینده این مشکل را برطرف کند.
بازیگران
یکی از نقاط قوت و امیدوارکنندهی سریال ویچر بازیگران آن هستند که اکثر آنها عملکرد بسیار خوبی دارند, به خصوص بازیگران اصلیاش.
هنری کویل به عنوان گرالت عملکرد فوقالعاده و بینقصی دارد, او کاملا به گرالت زندگی بخشیده است به حدی که آندری ساپکوفسکی پس از تماشای سریال او را تحسین کرده و عنوان کرد گرالت همیشه با چهرهی هنری شناخته خواهد شد.
آنیا چالوترا به عنوان ینفر نیز نشان داد که تعریفهای سازندگان و دیگر بازیگران سریال از او بیدلیل نبوده, او نیز عملکرد بسیار خوبی داشته و ینفر را تبدیل به یکی از شخصیتهای محبوب بینندگان سریال ویچر کرده است.
در آخر نیز فریا الن به عنوان سیری, عملکرد او هنوز در سطح هنری و آنیا نیست اما در سکانسهایی شاهد استعداد بالای او بودیم, استعدادی که میتواند در آینده و با آغاز ماجراجوییهای سیری در سریال شکوفا شود.
از عملکرد غافلگیرکننده و بسیار خوب جوئی بتی در نقش یسکیر نیز نمیتوان به سادگی گذشت.
موسیقی
یکی از نقاط قوت دیگر سریال ویچر موسیقیهای آن هستند, سونیا بلوسووا و جیونا استینلی عملکرد بسیار خوبی داشتهاند و قطعههایی را خلق کردند که برای همیشه در ذهن بینندگان سریال ویچر باقی خواهند ماند.
همکاری آنها با جوئی بتی نیز موفقیتآمیز بوده و منجر به خلق شدن قطعههایی زیبا مانند «سکهای برای ویچرت بنداز» شده که واکنش بینندگان نسبت به آن بسیار خوب بوده است.
و در آخر :
فصل اول سریال ویچر شاید نتواند برخی از طرفداران این مجموعه که انتظارات بسیار بالایی از آن دارند را راضی کند, اما بدون شک سریالی است که ارزش دیدن دارد و تماشای آن به همه به خصوص طرفداران سبک فانتزی پیشنهاد میشود.
نتفلیکس با ورود بزرگش به سبک فانتزی توانسته سریالی زیبا و خاص خلق کند که مانندش را تا به امروز در تلویزیون ندیده بودیم, سریالی که بینقص نیست اما در ابتدای راه خودش قرار دارد و در صورت رفع شدن مشکلاتش میتوان آیندهی بسیار خوبی برایش متصور شد.
نقد فصل اول سریال The Witcher - ویچر
سریال ویچر نتفلیکس در نخستین فصل خود نشان میدهد که اثری فعلا رنجبرده از برخی کمبودها و در عین حال یک محصول تلویزیونی پتانسیلدار و لایق تماشا شدن توسط هر فرد علاقهمند به فانتزیهای اغراقآمیز بزرگسالانه است.
تاریخچهی سری بازیهای The Witcher
آثار اقتباسی خلقشده بر پایهی بهرهبرداری از مجموعههای داستانی محبوب و شناختهشده طی سالهای طولانی را به جرئت میتوان از نظر زیر ذرهبین رفتن توسط بینندگان و حتی گاهی هم منتقدان، محصولاتی ترسناک برای سازندگان آنها دانست. محصولاتی که امکان ندارد که یکی از آنها تکتک علاقهمندان به آثار مرجع اصلی را راضی کند و همیشه فارغ از سطح کیفی خود بهعنوان داستانگوهای جدید، با ذرهبینهایی شاید فرعی همچون سنجش میزان وفاداریشان به کتاب، کامیک یا حتی فیلم اصلی هم مورد بررسیهای جدی قرار میگیرند.
این وسط اما سریال The Witcher، تازهترین محصول بزرگ نتفلیکس از همان روز اعلام خبر ساخت از این نظر در وضعیتی به مراتب استرسزاتر برای سازندگانش نیز قرار داشت؛ چرا که در دنیای امروز نهتنها داستانهای کوتاه و بلند اصلی و فرعی «ویچر» به قلم آندری ساپکوفسکی ۷۱ساله گروه طرفداران بزرگ و خاص خود را دارند، بلکه شرکت سی دی پراجکت رد هم در چندین و چند سال اخیر با چندگانهی The Witcher تعداد پرشماری از مخاطبان دنیای هنر هشتم را در این جهان فانتزی غرق کرده است. ماجرا هم در جایی به اوج پیچیدگی خود میرسد که به یاد میآوریم که بازی The Witcher، بازی The Witcher 2: Assassins of Kings و The Witcher 3: Wild Hunt و بازیهای فرعی دیگر منتشرشده از این مجموعه توسط CD Projekt هم نهتنها سرتاسرِ قصههای روایتشده توسط ساپکوفسکی را پوشش نمیدهند، بلکه در بسیاری بخشها حاصل خلاقیت تیم نویسندگی جداگانهای هستند که اعضای آن بعضا ابایی هم از ایجاد تغییرات گوناگون در ماجراهای رخداده برای شخصیتهای مختلف این جهان عظیم نداشتهاند. پس «ویچر» در حالی پخش خود بهعنوان یک سریال تلویزیونی را آغاز کرد که فارغ از مواجهه با دو گروه بسیار بزرگ از طرفداران اثر مرجع و یک اقتباس مثالزدنی انجامشده از روی آن در مدیومی متفاوت، خواه یا ناخواه باید بپذیرد که خود اعضای آن دو گروهِ علاقهمند به دنیا و شخصیتهایش هم در بسیاری موارد نظراتی متفاوت با یکدیگر دارند. پس فارغ از غیرممکن بودن ذاتی مأموریت خلق یک اثر اقتباسی عالی که تکتک طرفداران محصول مرجع را راضی میکند، اینجا باتوجهبه شرایط پیشآمده The Witcher از نتفلیکس از یک نظر با شرایطی حتی ترسناکتر از اکثر آثار اقتباسی دیگر مواجه میشود. بهگونهای که شاید تنها راه رستگاری سریال در چنین وضعیتی احترام به تمام آثار تحسینشدهی پیشین با محوریت دنیای «ویچر»، قرار دادن ارجاعاتی مناسب به هر دوی آنها در بسیاری از بخشهای داستانگویی خود و صد البته حرکت در جادهای منحصربهفرد و احتمالا از بسیاری جهات متفاوت با هر دوی آنها باشد؛ راهی که اگر راستش را بخواهید، سازندگان «ویچر» خوشبختانه فعلا با فصل اول با موفقیت نسبی حرکت رو به جلو در آن را آغاز کردهاند.
هنری کویل
ویچرویچرسریال The Witcherسریال ویچر
بااینحال نمیتوان انکار کرد که لورن اشمیت هیسریش در مقام شورانر و سازندهی اصلی سریال «ویچر»، با درک تفاوتهای عظیم حاضر بین داستانگویی موفقیتآمیز در یک سریال نسبت به چند بازی جهانبازِ چند دهساعته، محصول خود را متمرکز روی آثار اصلی یعنی داستانهای کوتاه و بلند نوشتهشده توسط ساپکوفسکی پیش میبرد. داستانهایی که باتوجهبه عمر طولانی بسیاری از شخصیتهای اصلی مجموعه به دلایل جادویی متفاوت بعضا فواصل زمانی بزرگی بین آنها دیده میشود و تلاش سریال برای پوشش حداکثری و هدفمند محتواهایشان همزمان نخستین نقطهی ضعف و اولین نقطهی قوت فصل اول اثر را خلق کرده است.
فصل اول سریال The Witcher در داستانگویی شیوهای جسورانه و دشوار را دنبال میکند؛ هم چالشبرانگیز برای نویسندگان و هم چالشبرانگیز برای مخاطب
«ویچر» که بار معنایی هرکدام از داستانهای کوتاه و بلند مرجع را درک کرده است و مشخصا میداند هرکدام از آنها چه نقش مهمی در پروسهی پیشرفت شخصیتپردازی برخی کاراکترها ایفا میکنند، به خودش جرئت ترکیب کردن بسیاری از آنها با یکدیگر را میدهد. بهگونهای که در همین فصل اول اثر مخاطب با چند خط داستانی که بعضا زمان وقوع آنها چندین و چند سال با یکدیگر اختلاف دارد، سر و کار پیدا میکند. این وسط سبک تدوین اثر هم ابدا بهگونهای نیست که با بخشیدن اطلاعات اضافی و راهنماییهای شاید آسانکننده به مخاطب مثل نوشتههایی روی تصویر که تاریخ وقوع هر داستان را مشخص میکنند، قصد راحت کردن کار او را داشته باشد. نتیجه هم میشود آن که در طول اثر حتی گاهی با سکانسهایی مواجه شویم که طی آنها دو اتفاق مهم و مرتبط با شخصیتهای متفاوت که از نظر زمانی نیز فاصلهای بسیار بسیار طولانی با یکدیگر دارند، مدام به یکدیگر کات میخورند تا اثر به زیبایی به وجود یک وضعیت روحی یکسان در وجود دو شخصیت اشاره داشته باشد.
سریال برای راهنمایی درست مخاطب و رساندن او به درک خطوط زمانی متنوع و گرهخورده به داستان اصلی خود و همراه شدن وی با قصه برنامههای خوبی دارد و طی بعضی اپیزودها با وصل کردن چند قصه به یکدیگر حسوحال مواجهه با یک پیچش داستانی جذاب را به تماشاگر میبخشد. این جنس از داستانگویی جسورانه همانقدر که برای سازندگان چالشبرانگیز است و ذاتا انرژی زیادی از گروه نویسندگان میبرد، تماشاگر را نیز به چالش میکشد. طوری که به هیچ عنوان نتوانیم بدون توجه کامل و تلاش برای توجه به جزئیات و درک اکثر دیالوگها و تصویرسازیها، داستان را همانقدر که عالی بیان میشود، درک کنیم و شخصا هم عقیده ندارم که چالشبرانگیزی روایت برای بیننده موردی باشد که حتی یک لحظه بتوانیم آن را یک نکتهی منفی به شمار بیاوریم. تازه نباید فراموش کرد که همین روایتِ همزمان گنگ و واضح، اصلیترین موردی است که به مخاطب بهانهی لازم برای بازبینی فصل اول را نیز میبخشد و کاری میکند که وقتی از برخی جزئیات سردرآوردید، تازه بتوانید در دور/دورهای بعدی، داستان را با دقت و توجه به برخی زوایای دیگر آن دنبال کنید. این موضوع از دو جهت بهشدت در طولانیمدت به نفع سریالی همچون «ویچر» تمام خواهد شد؛ اول اینکه باعث میشود در فاصلهی نسبتا بلند حاضر بین فصل اول و دوم که در سال ۲۰۲۱ میلادی به دست طرفداران میرسد، بیننده بتواند با دلیلِ منطقی و درست به سریال بازگردد و آنقدرها از آن فاصله نگیرد و دوم هم اینکه چند بار تماشا شدن این فصل توسط وی به احتمال زیاد تاثیری مثبت روی احساس او نسبت به فصلهای بعدی دارد. چرا؟ چون فصل اول «ویچر»، شخصیتها، برخی خطوط داستانی، افسانهها، قوانین و در کل مواردی بسیار کلی از جهانش را معرفی میکند.
به بیان بهتر اگر ما فصل مورد بحث را با همهی جزئیاتش درک کنیم، قطعا در ادامه هم شانس بیشتری برای دنبال کردن درست قصههای سریال و غرق شدن درون این جهان داریم. پس چه نقطهی قوتی مهمتر از آن که باتوجهبه فرم روایت قصهی سریال شانس بازبینی شدن این فصل توسط تماشاگر افزایش پیدا کند تا به همین شکل شانس سازندگان نیز برای مواجهه با تماشاگری بهشدت آشنا با جهان «ویچر» هنگام پخش فصول بعدی زیاد شده باشد؟
بااینحال، همانگونه که گفتم متاسفانه اهمیت دادهشده به پوشش حداکثری داستانهای ممکن و عدم استفاده از یک خط داستانی مستقیم و بهرهبرداری از فلشبکهای متعدد، پدیدآورندهی یکی از نقاط ضعف انکارپذیر فصل اول «ویچر» هم به حساب میآید. ایرادی نهچندان بزرگ اما اثرگذار که طی سالهای اخیر محصولات اقتباسی قابل توجهی با آن مواجه بودهاند.
هنری کویل
مشکل مورد اشاره چیزی نیست جز وجود یک تضاد در برنامهای که سازندگان برای اقتباس از روی منبع انتخاب کردهاند. کمتر نویسندهای معتقد است که اثر اقتباسی باید کاملا وفادار به کتابهای مرجع باشد و هیچکس هم نمیتواند خلق شدن بسیاری از بهترین آثار اقتباسی تاریخ سینما و تلویزیون تا به امروز با پشت پا زدن به برخی از داشتهها و جزئیات منابع خود را انکار کند. اما وقتی سازندگان مدل داستانگویی و الهام گرفتن از اثر مورد اقتباس قرارگرفته را تعیین میکنند، نمیتوانند در بنیان آن تضادی را قرار بدهند که عملا رفتار آنها در قبال آن را نهچندان قابل توجیه جلوه میدهد.
«ویچر» گاهی در حالی با ایجاد برخی تغییرات در داستان نسبت به کتابهای منبع از اقتباس ایدهآل مد نظر طرفدارهای سختگیر آن نوشتهها فاصله میگیرد که باتوجهبه مدل روایت نسبتا پیچیدهی نخستین فصل خود طی بعضی سکانسها صرفا میتواند آنها را بهعنوان اصلیترین تماشاگرهایش بشناسد
ماجرا از این قرار است که سریال «ویچر» در عین اینکه یک اقتباس صد در صد وفادار به منبع خود نیست، با این سبک از روایت عملا بیشترین درک ممکن از داستان را تحویل طرفدارانی میدهد که از قبل به خوبی با کتابها آشنا بودهاند. در حقیقت از آنجایی که سریال پرشده از روایت داستانهایی فاصلهدار از یکدیگر است و همزمان ظاهر یک داستان ثابت و مشخص را به خود میگیرد، بیشتر از هر کس دیگری آن دسته از مخاطبانی درکش میکنند و موقع تماشایش از نویسندگان سریال عقب نمیمانند که کتابهای ساپکوفسکی را خوانده باشند؛ آنها از سریال عقب نمیافتند چون داستان را با جزئیاتش میشناسند و چند تغییر هم نمیتواند فاصلهی ذهنی این افراد با قصه را انقدرها افزایش دهد.
سریال The Witcher
آثار برتر در هر مدیوم همواره وقتی کاملا موفق هستند که اصلیترین گروه مخاطبان خود را راضی نگه دارند و «ویچر» هم با مدل سخت انتخابکرده برای داستانگویی نشان میدهد که همین طرفداران پروپا قرص را حداقل در فصل اول بهعنوان اعضای گروه شمارهی یک بینندگان میشناسد. پس در این شرایط تغییر داستانهای بیرون کشیدهشده از منبع در برخی جزئیات کلیدی و جذاب برای این افراد، بهنوعی حکم آزار دادن گروه شمارهی یک تماشاگرها را دارد و کاری میکند که محصول نتفلیکس گاهی بیبرنامه و شکلنگرفته براساس حسابوکتابهای معنیدار به نظر برسد.
فصل اول «ویچر» در برخی لحظات عجول به نظر میرسد و در برخی لحظات غنای داستانی و شکل گرفتن خود بر پایهی چندین و چند داستان جذبکننده و شنیدنی را به رخ میکشد
البته ریشهی شکلگیری این ایراد نه در خود روش انتخابشده برای روایت داستان که در نحوهی پیادهسازی آن خاک شده است. بسیاری از داستانهای جایگرفته در فیلمنامههای هشت اپیزود فصل اول The Witcher که انصافا نامگذاریهای زیبایی دارند، بناشده روی قصههایی کوتاه و رویدادهایی کلیدی در دنیای اثر مرجع هستند که هرگز ساپکوفسکی باتوجهبه مدل داستانگویی مد نظر خود در دنیای ادبیات نیازی به شرح و بسط آنها نداشته است. اینجا اما استفادهی یکجا و مداوم سازندگان از این موارد باعث میشود که گاهی هنگام دیدن اثر، مخاطب خود را روبهروشده با سبکی همزمان پیچیده و پرسرعت از روایت ببیند؛ سبکی که حتی اگر بتوانیم پیچیدگی آن را بپذیریم و حتی از این جسارتش لذت ببریم، باز هم گاهی احساس میکنیم که صرفا رخدادمحور جلو میرود و همیشه روی روایت مفصل یک قصهی کلیدی انقدرها وقت نمیگذارد. به همین خاطر هم مخاطبِ تازهای که ابدا هیچگونه اطلاعاتی از این دنیا ندارد و نه بازیها و نه کتابهای «ویچر» را تا قبل از دیدن سریال شناخته است، حداقل در دور اول دیدن نخستین فصل آن گاهی بیش از اندازه به چالش کشیده میشود و این میتواند لذت حاضر در دنبال کردن این فرم از داستانگویی را طی بعضی لحظات برای وی خستهکننده و حتی کمی مجازاتکننده جلوه دهد.
ویچر که فصل نخست آن را در اصل هفت نویسنده و چهار کارگردان با مدیریت یک شورانر شناختهشده به خاطر سریالهایی همچون The West Wing و Daredevil آفریدهاند، هرچه که باشد سریال ترسویی نیست. چرا که کاملا بار بزرگسالانهی خود را در همهی بخشها در آغوش میکشد و از این نظر تعارفی با مخاطب ندارد. سریال در تمامی ابعاد خود بهجای سنجش کمیت محتوای صرفا قابل تماشا برای تماشاگر بزرگسال به کیفیت آن و نقشش در داستان فکر میکند و در مقام مقایسه با آثار مشابه، در عین بارها و بارها استفاده از سکانسهای خشونتآمیز و مواردی از این دست، کمتر ثانیهای را در خود جای داده است که بتوان گفت از فلان محتوای بزرگسالانه فقط برای ایجاد یک سرگرمی لحظهای و سواستفاده از درجهی سنی خود بهره میبرد. اما اگر حقیقتش را بخواهید، باید گفت که شجاعت اصلی آن نه با این موارد که در نمایش فانتزی بهشدت جادومحور و دنیای شلوغ و خیالی اثر به چشم میآید.
«ویچر» برخلاف بسیاری از فیلمها و سریالهای پرخرج اقتباسی چند سال اخیر، جذابیت رسیدن به واقعگرایی را با خجالت کشیدن از ذات خود بهعنوان یک قصهی شکلگرفته بر پایهی انواعواقسام موارد تخیلی اشتباه نمیگیرد و به دنیای خود افتخار میکند. انقدر که با تاکید و با جزئیات نقش جادو در برخی بخشهای آن و سازوکار عجیب بعضی قسمتهایش را شرح میدهد و حتی یکی از بهترین آهنگهای خود را طوری خلق کرده است که میتوان نواخته و خوانده شدن آن در خودِ خودِ دنیای اثر را باور کرد. همین هم باعث میشود که در عین عجیب بودن آن در بسیاری بخشها و بدون جواب ماندنِ طبیعی بسیاری از پرسشهای بیننده دربارهی این جهان پس از تماشای فصل اول اثر، اکثر دنبالکنندگان بتوانند جهان جایگزین خلقشده در آن را کموبیش به رسمیت بشناسند؛ چهانی پرشده از موجوداتی با نژادهای متفاوت که سرنوشت و نیروهایی کنترلکننده و بالاتر از سطح فهم اکثر انسانها نقش بهسزایی در آن ایفا میکنند.
لورن اشمیت و تیم او بهجای معرفی دقیق و پرجزئیات چند مورد از عناصر سازندهی این جهان در فصل اول، طی هشت قسمت نخست اثر صرفا آن را بدون ترس از گیج شدن مخاطب به ما نشان میدهند. طوری که در بیان تمثیلی مخاطب احساس کند که بهجای دریافت سه هدیه در یک شب، میداند که در آینده جعبهای بزرگ و پرشده از چندین و چند هدیه را دریافت میکند و توصیفات کلی همگان از این هدیهها و کاغذ کادوی پیچیدهشده دور جعبهی بزرگ هم آنقدر جذبکننده به نظر میآیند که او را فعلا از مشتاق برای آینده و بیشتر دانستن نگه دارند. تازه این در حالی است که سریال همانقدر که به برخی مکانهای این جهان بزرگ و برخی عناصر سازندهی آن صرفا اشارهی اندکی کرده است، چند مورد مهم از این دنیای فانتزی را نیز در همین فصل اول با جزئیات بسیار زیاد به تصویر میکشد و به بیننده معرفی میکند؛ مواردی مثل آکادمی Aretuza که فصل اول کار خوبی در معرفی تاریخی و جغرافیایی آن انجام میدهد.
یکی از نکات مثبت فصل اول The Witcher آن است که بدون تعارف خیلی از بحثبرانگیزترین عناصر سازندهی اثر را به نمایش میگذارد تا مخاطبی که به هر علت با هرکدام از آنها و مثلا با نقش سنگین جادوهایی لزوما توضیحدادهنشده در داستان مشکل دارد، از همین ابتدا راه خود را از مسیر تماشای اثر جدا سازد
جدی گرفته شدن بار فانتزی داستان توسط این سریال کاری میکند که برای نمونه هر زمان که سکانسی جادومحور و لحظهای ظاهرا غیر قابل توضیح از راه رسید، «ویچر» به سرعت برای توضیح دقیق آن و واقعگرایانه و باورپذیر کردنش در نگاه مخاطب دستوپا نزند و عملا به او بفهماند که اگر به همراهی با این داستان علاقه دارد، باید چنین مواردی را نیز همیشه در همان نگاه اول پذیرا باشد. این تصمیم هم به سازندگان در ادامهی راه شانس جواب دادن به سوالاتی بیشتر را میدهد و هم کاری میکند که سریال با جمعآوری مخاطبان مخالف با ذات خود در فصول آغازین، در ادامهی راه و زمانیکه نقش این جنس از داستانگوییها در آن پررنگتر هم میشوند با مخالفتهای گسترده و بعضا دهشتناک آنها روبهرو نشود. «ویچر» نتفلیکس به طرز خوشحالکنندهای ماهیت خود را میشناسد و به هیچ عنوان هم نمیخواهد خود را اثری متفاوت با ذات واقعی خویش نشان بدهد.
منهای جلوههای ویژهی کامپیوتری اثر که بعضی اوقات کاملا قابل قبول هستند و گاهی هم انصافا عدم تناسب حاضر بین بودجهی این فصل و نیاز سریال به استفادهی مفصل از آنها از همان فصل اول را با ضعف و کمبودهای خود به رخ میکشند، «ویچر» تقریبا در تمام ابعاد تولیدی خارج از فیلمنامه، رضایتبخش برای بسیاری از بینندگان است. از یک طرف آلبوم موسیقی متن غنی اثر بارها و بارها به برقراری روابط احساسی درست بین مخاطب و لحظاتی ویژه در داستان کمک میکند و از طرف دیگر چینش سکانسهای سریال هم غالبا به شکلی است که مخاطب را از مواجهه با تکرار مکررات خسته نکند. «ویچر» چه موقع استفاده از آهنگی بهخصوص، چه برای بهرهبرداری از نورپردازیهایی ویژه و حسابشده و چه وقتی که بخواهد با یک مدل قاببندی توجه بیننده را به موردی بهخصوص جلب کند، به یاد دارد که باید از نظر صوتی و بصری متنوع باشد و گرفتار تقلیدهای دوباره و دوباره از روی دست خود نشود. همین هم کاری میکند که حتی در لحظات افت ریتم داستانگویی اثر یا فرا رسیدن بخشهایی از قصه که هماندازه با دیگر قسمتهای آن جذاب به نظر نمیرسند، سریال با عناصر جذبکنندهی دیگر خود جلوی دور شدن مخاطب را بگیرد و وی را پای دقایقش بنشاند.
فریا آلن با نقشآفرینی خوب خود تمام شجاعت، ترس و حماقت حاضر در وجود دختری مثل سیری درون داستانی اینچنین را با موفقیت به نمایش میگذارد
شوکهکنندهترین نقطهی قوت «ویچر» برای بسیاری افراد اما به احتمال عملکرد تیم بازیگری آن است. تیمی که اعضای آن عملا هرگز از سطح استاندارد پایینتر نمیروند و سه بازیگر اصلی و چند بازیگر فرعی آن هم انصافا با درک کامل پرداخت شخصیتی عالی انجامشده برای کاراکترشان در طول داستان، همهی جوهرهی شخصیتها را در اجرای خود نشان دادهاند. هنری کویل نه فقط با چهره و زبان بدن که با صدای خود نیز در هر لحظه گرالت ریویایی را به تصویر میکشد. اجرای صوتی وی در این نقش انقدر عالی است که تکهکلامها، مدل گفتار و سبک رفتاری گرگ سفید را هم به سرعت برای مخاطب دوستداشتنی و قابلتوجه میکند. در همین حین فریا آلن تمام شجاعت، ترس و حماقت حاضر در وجود دختری مثل سیری را همزمان نشانمان میدهد، جودی می نقش زنی افسارگسیخته، خاکستری و لایق احترام را بسیار خوب بازی میکند و بازیگرانی مثل اما اپلتون و میآنا بورینگ هم از زمانهای حداقلی برای ماندگار کردن شخصیتهایی همچون رنفری و تسایا در ذهن مخاطب بهرهی زیادی میبرند. در این بین با فراموش کردن آنا شافر در نقش تریس مریگُلد یعنی تنها عضو از تیم بازیگری اثر که فعلا نه خودش و نه شخصیتی که اجرا میکند نتوانستهاند در حد و اندازهی انتظارات اکثر بینندگان به چشم بیایند، به آنیا چالوترا میرسیم؛ بازیگر ۲۳ سالهای که با دنبال کردن دقیق خط شخصیتپردازی ینیفر از ونگربرگ در سریال که او را به جادوگری قابل همذاتپنداری و پرشده از خوبیها و بدیهای متضاد تبدیل میکند، پرترهای قابل قبول از این کاراکتر را به نمایش میگذارد. تازه این افراد فقط شخصا اجراهایی مناسب را تقدیم تماشاگرها نمیکنند و اصلا یکی از نکات مثبت فصل نخست سریال شیمی و رابطهی قابل باوری است که طی سکانسهای متعدد بین چند نفر از آنها برقرار میشود.
سریال The Witcherهنری کویلسریال The Witcherسریال The Witcher
حضور هنری کویل در متن همهی سکانسهای گرالت در سریال و عدم استفادهی او از بازیگر بدل کمک زیادی به حفظ جذابیت و کشش اکشنهای «ویچر» کرده است
«ویچر» سریالی است که نه تقریبا در هیچ دقیقهای میشود رنج بردن آن از چند ایراد را انکار کرد و نه در اکثر ثانیههای نخستین فصل آن میشود این حقیقت را از یاد برد که برای موفقیت حقیقی به بهتر شدن از بسیاری جهات در فصل دوم احتیاج دارد. اما همزمان هم نمیتوان نکات مثبت آن و جذابیتی را که بهعنوان یک فانتزی بزرگسالانه و اغراقآمیز دارد، انکار کرد. همزمان نمیتوان از یاد برد که اکثر سکانسهای اکشن آن چهقدر خوشجلوه هستند و با فیلمبرداری از زاویای درست و کات زدن به موقع چهقدر خوب مخاطب را خیرهی خود میکنند. همزمان نمیتوان از یاد برد که عملکرد تیم بازیگری اثر که شکهای بسیار زیادی نسبت به آن وجود داشت، در محصول چهقدر خوب به نظر میرسد و سازندگان تا چه اندازه در معرفی پایه و اساس جهان و چند مورد از شخصیتهای اصلی داستان بلند خود با همین فصل اول موفق بودهاند. همهی اینها هم وقتی بیشتر از همیشه به چشم میآیند که فصل اول این سریال که همهی طرفداران ویچر و حتی بالاتر از آن همهی دوستداران این جنس از داستانهای فانتزی بزرگسالانه و جریانیافته در سرزمینهایی سرتاسر جادویی باید یک بار امتحانش کنند، به پایان میرسد.
در آن لحظه بسیاری از افراد تازه باتوجهبه تمایل انکارناپذیر خود به تماشای قسمت بعدیِ هنوز تولیدنشدهی اثر متوجه میشوند که «ویچر» چهقدر در جلب توجه آنها و همراه کردنشان با خود موفق بوده است. قطعا سریال با عدم موفقیت فعلی در ارائهی مواردی همچون پیامهای قابلتوجه حاضر در منبع اقتباس به مخاطب و کمبودهای دیگر نامبرده در این نوشته لیاقت زیر سؤال رفتن از برخی جهات را دارد. اما در پایان، «ویچر» در همهی بخشهای دیگر نیز بسیار خوب است؛ در حد و اندازهای که طی سطح بالاترین دقایق و سکانس پایانی آن به یاد صحبتهای شاعرانهی ژاکیر با بازی جویی بیتی یا همان دندلاینِ خودمان بیافتیم و احتمالا بگوییم که بهعنوان عضوی از سرزمین فراوانی، فصل اول «ویچر» احتمالا لیاقت این را دارد که چهار سکه از پنج سکهی ممکن را به سمتش بیاندازیم.
تمام آنچه که در مورد سریال تلویزیونی ویچر THE WITCHER میدانیم
زمستان آمده و رفته است، اما حالا «ویچر» THE WITCHER در راه است. در این مطلب به بررسی تمام آنچه که در مورد سریال تلویزیونی «ویچر» میدانیم خواهیم پرداخت.
در میان سریالهایی که بر اساس بازیهای ویدویی ساخته شدهاند، نتفلیکس یکی از بهترین آنها، انیمیشنی به نام «کسلوانیا» را پخش کرده است. این پلتفرم پخش فیلم و سریال با اکران اثر اقتباسی از «ویچر» در پاییز امسال دوباره جادوی خود را به نمایش خواهد گذاشت.
سریال «ویچر» نتفلیکس بیشتر بر پایهی مجموعه کتابهای آن، نوشتهی آندره ساپکوفسکی، ساخته شده است تا بازیهای آن. این موضوع از تصاویر منتشر شده از آن قابل برداشت است، که در آنها بازیگر هنری کویل نقش گرالت ریویا را بازی میکند — و یکی از مشخصههای کلیدی در او کم است.
در بازیهای «ویچر»، شخصیت گرالت با دو شمشیر که به پشت خود بسته است نشان داده میشود — یکی برای کشتن انسانها و دیگری برای هیولاها.
هنری کویل
در تمام تصاویر اولیه از فیلم، شخصیت گرالت با بازی کویل را در حالی میبینیم که تنها یک شمشیر بر پشت دارد. این به شمایلی از گرالت که در رمان ساپکوفسکی به تصویر کشیده میشود نزدیکتر است. ممکن است این موضوع به روایت داستان نیز تعمیم داده شود. شاید گرالت در اصل دو شمشیر داشت اما یکی را به دخترخواندهاش، سیری، سپرد.
تنها با نگاه به تصاویر منتشر شده میتوان قضاوت کرد که منبع اصلی الهام بخشی به این سریال کتابهای دوستداشتنی «ویچر» هستند، و نه بازیهای ویدیویی ساخته شده دربارهی آن. البته این تنها حدس و گمان است! ساپکوفسکی حتی به عنوان مشاور خلاقیت در کنار سازندهی این سریال لورن اشمیت هیسریخ، که تهیهکنندهی اجرایی «دردویل» و «آکادمی آمبرلا» در نتفلیکس بود، ایفای نقش میکند.
نتفلیکس این سریال را به عنوان “یک داستان حماسی از سرنوشت و خانواده” توصیف کرده است. در خلاصهی رسمی این سریال نوشته است:
سریال ویچر نتفلیکس
“گرالت ریویا، یک شکارچی هیولای تنها، در تقلا است تا جایگاه خود را در دنیایی بیابد که در آن مردم معمولا خبیثتر از هیولاها هستند. اما وقتی سرنوشت او را به سمت یک جادوگر قوی، و یک پرنسس جوان با رازی خطرناک میبرد، تقدیر این سه بر آن میشود که اقلیمی که هر لحظه خطرناکتر و خشنتر میشود را باهم طی کنند.”
جادوگری که از آن یاد شده است، ینفر است، و نقش آنرا آنیا چالوترا بازی میکند. و البته که پرنسس ما سیری است و نقش او را فریا الن ایفا میکند. اولین تصاویر از چالوترا و الن در نقشهایشان در سریال «ویچر» مورد استقبال و تایید گسترده از طرف هواداران قرار گرفته است، با وجودیکه ظاهر کویل در نقش گرالت با انتقاد و مخالفت روبرو شده است.
گذشته از موضوع شمشیر، برخی با ظاهر کلی کویل مشکل دارند، از جمله کلاهگیسش. در حالیکه گرالت موهای بافتهشدهی بلند و سفید دارد، برخی از کاربران توییتر اشاره کردهاند که موهای او باعث شده بسیار شبیه لگولاس در «ارباب حلقهها»، لوسیوس مالفوی در «هری پاتر»، و مخصوصا ریدن در فیلمهای «مورتال کامبت» شود.
آنیا چالوترا
چرا موهای کویل همیشه اینقدر باعث سردرگمی و جنجال میشود؟ بر خلاف کاربرانی که کویل را به تمسخر میگیرند، بسیاری همچنان معتقدند او فیزیک و طیف نقشآفرینی مورد نیاز برای بازی در این نقش را دارد. شاید همهی ما باید عادت کنیم که سوپرمن را در یک صحنهی فانتزی ببینیم.
کلاهگیس کویل تنها عاملی نیست که باعث جنجال در اینترنت شده است. زره نیلفگاردیان مورد چالشبرانگیز دیگر است. طراحی این زره مورد استقبال کاربران در یوتیوب و رستارا قرار نگرفته است، و نظراتی مانند “لباس هاکی”، و “لباس آدم فضایی” در مورد آن دادهاند. در حالیکه مشخصا به زره نیلفگاردیان در بازی پرداخته نمیشود ، ممکن است زرهی که در تصاویر لو رفته دیدهایم در مراحل پست پروداکشن دستخوش تغییر شود. در هر صورت حداقل زره گرالت در پوستر این سریال خیلی خوب به نظر میرسد.
بر خلاف این جنجالهای جزئی، «ویچر» یکی از پرطرفدارترین سریالهای سال ۲۰۱۹، و همچنین یکی از پرآوازهترین ماجراجوییهای نتفلیکس تا به حال است.
فریا الن سریال ویچر
بر کسی پوشیده نیست که این سرویس پخش آنلاین تمام قد پشت این سریال ایستاده است — و امیدوار است این سریال به پدیدهی بعدی در فانتزی فرهنگ عامه تبدیل شود.
مردم از همین حالا این سریال را پاسخ نتفلیکس به «بازی تاج و تخت» میدانند که فصل آخر خود را در ماه می امسال به پایان رساند. «ویچر» هم مانند «بازی تاج و تخت» می خواهد مخاطب را به مکانهایی شگفتانگیز و عجیب ببرد، از جمله مجارستان که تولید این سریال در ماه اکتبر سال ۲۰۱۸ در آنجا کلید خورد. چند ماه بعد تولید به جزایر قناری اسپانیا رسید و به سمت گرن کاناریا، لا پالما، و لا گومرا پیش رفت.
با توجه به زمان، پول و مسافرتی که بر روی «ویچر» سرمایهگذاری شده است، انتظار یک سریال شاهکار را داریم. البته انتظار بلند بالایی از فصل اول نداشته باشید، چون تنها هشت قسمت است. در واقع در ابتدا قرار بود با اقتباس از کتاب ساپکوفسکی یک فیلم ساخته شود، تا اینکه کی لوییجینبیل، معاون آثار بینالمللی نتفلیکس، پیشنهاد سریال را مطرح کرد.
ویچر
لوییجینبیل گفت:
“چگونه میتوانیم هشت رمان را در یک فیلم خلاصه کنیم؟ داستانهای زیادی در اختیار داریم. پس از مذاکرات متعدد با تهیهکننده، او در مورد تبدیل داستانها به یک سریال بلند اشتیاق نشان داد، و تصمیم بر این شد که این اثر تبدیل به یک سریال شود.”
در حالیکه در فصل اول تنها هشت قسمت برای تماشا داریم، گفته میشود که نتفلیکس در صورتی که استقبال از این فصل «ویچر» قابل توجه باشد، آمادگی ساختن فصلهای بعدی را هم دارد. هرچه که برای ما در چنته داشته باشند، پس از سریال «هکسر» هر کاری بکنند پیشرفت محسوب میشود.
این مطلب برگرفته از نوشتهی نیک اسپیک در وبسایت واچموجو است.
چه انتظاراتی از داستان فصل دوم سریال ویچر داشته باشیم؟
با شکست خوردن نیلفگارد در نبرد سادن و به هم پیوستن گرالت و سیری میتوان گفت پروندهی داستانهای کوتاه بسته شد و در فصل دوم وارد رمان خون الفها خواهیم شد, رمانی که تمرکزش بر روی رابطهی شخصیتها و سیاست در کانتیننت است.
1 کر مورهن
2 ساحرهها
3 سیاست
4 برخواستن غیرانسانها
5 دیو و دلبر
6 معبد ملیتل
کر مورهن
پس از پایان داستان چیزی بیشتر و پیدا کردن سیری, گرالت و او با یکدیگر به سمت کر مورهن حرکت میکنند, قلعهی مکتب گرگ که انتظار میرود در آن با وزمیر, اِسکل, لمبرت و شاید کوئن آشنا شویم.
در کر مورهن تمرکز بر روی سه شخصیت خواهد بود, وزمیر, گرالت و سیری.
رابطهی وزمیر و گرالت در این فصل اهمیت زیادی خواهد داشت که در فصل اول نیز زمینهسازیهایی برای آن انجام شد, اما مهمترین شخصیت سیری خواهد بود, کر مورهن جایی است که رابطهی قدرتمند میان گرالت و سیری شکل میگیرد و او زیر نظر ویچرها آموزش میبیند.
کر مورهن در داستان سیری نقش بسیار مهمی دارد, در این قلعه سیری از لحاظ زیادی پیشرفت میکند و آمادهی آغاز ماجراجوییهای آیندهاش میشود.
انتظار میرود تریس را نیز در کر مورهن ببینیم, او زمستان به قلعه میرود و نقش نسبتا مهمی در رابطهی گرالت و سیری دارد.
رابطهی او و سیری نیز همینجا شکل میگیرد و باعث میشود تا سیری او را مانند خواهر بزرگترش بداند.
ساحرهها
فصل اول ویچر با دو سوال آغاز و به اتمام رسید, سوال اول «ینفر کیست؟» و سوال دوم «ینفر کجاست؟»
در پایان فصل اول ینفر آشوب درونش را کاملا آزاد کرد و همانطور که میدانیم چنین کاری عواقب سنگینی دارد, برای پیدا کردن جواب اینکه ینفر کجا رفت و چه بلایی بر سر او آمده باید تا انتشار فصل دوم صبر کنیم.
جادو نقش بسیار مهمی در رمانهای ویچر دارد و انتظار میرود تمامی ساحره و جادوگرانی را که در فصل اول دیدیم در فصل دوم نیز ببینیم, همچنین انتظار میرود در فصل دوم فرانچسکا فایندبر نیز به آنها اضافه شود, ساحرهای که به عنوان یکی از زیباترین زنان کانتیننت شناخته میشود, او ساحرهای قدرتمند است که در رمانها نقش نسبتا مهمی دارد.
پس از فرانچسکا باید انتظار دیدن فیلیپا ایلهارت را نیز داشته باشیم, ساحرهی مهم و قدرتمند دیگری که حضورش در فصل دوم تایید شده است.
سیاست
همانطور که بالاتر گفتیم در رمان خون الفها سیاست نیز نقش پررنگتری دارد به خصوص سیاست در پادشاهیهای شمال, به همین دلیل انتظار میرود شخصیت محبوب دیگری را نیز در فصل دوم ببینیم, سیگسموند دیکسترا, او ادعا میکند که همهچیز را در مورد همه میداند, حداقل کسانی که اهمیت دارند.
او همچنین رابطهی جالبی با فیلیپا ایلهارت دارد, آنها با یکدیگر به پادشاه ویزیمیر از ردینیا خدمت میکنند و جزو قدرتمندترین زوجهای دنیای سیاست کانتیننت هستند.
در فصل دوم همچنین انتظار میرود شاهد بازگشت پادشاه فولتست از تمریا باشیم و در کنار او پادشاه هنسلت از کدون, پادشاه دماوند از ایدرن و ملکه میو از لیریا و ریویا را نیز ببینیم.
برخواستن غیرانسانها
قدرت در کانتیننت در دست انسانها است, اما همیشه اینگونه نبوده و قبل از آنها الفها حاکم کانتیننت بودند و در کنار آنها دورف و گنومها.
زمانی که انسانها سر رسیدند سرزمینهای دیگر نژادها را تصرف کردند و باعث فرار اکثر آنها به جنگلها و کوهستانها شدند, آنهایی که تصمیم گرفتند در میان انسانها زندگی کنند نیز معمولا مورد تبعیض قرار میگیرند و به آنها اهمیتی داده نمیشود.
به دلایل بالا غیرانسانها از انسانها متنفرند و برخی از آنها با یکدیگر متحد شده و گروه اسکویاتل را تشکیل میدهند, گروهی که برخی از اعضای مهم آن را در فصل اول و به خصوص در قسمت دوم دیدیم.
دیو و دلبر
در فصل دوم شاهد یکی از داستانهای کوتاه محبوب مجموعهی ویچر که ذرهای حقیقت نام دارد و در مورد مردی طلسم شده به نام نیولن است خواهیم بود.
معبد ملیتل
یکی از مکانهای مهم دیگر در رمان خون الفها که طرفداران دوست دارند آن را ببینند معبد ملیتل است.
در کتاب آخرین آرزو گرالت پس از مبارزه با استریگا به ملیتل میرود تا زخمهایش بهبود پیدا کنند و آنجاست که با شخصیتهایی مانند ننکه و آیولا آشنا میشویم, اما این داستان به کل از فصل اول حذف شد.
در رمان خون الفها معبد ملیتل جایی است که ینفر و سیری با یکدیگر آشنا میشوند و وقت میگذرانند, باید دید در سریال نیز همین اتفاق میافتد یا خیر مخصوصا پس از سرنوشت نامشخصی که ینفر پس از پایان فصل اول دارد.
و اما فصل دوم سریال ویچر چه زمانی منتشر خواهد شد؟
سریال ویچر برای فصل دوم تمدید شد, انتشار در سال 2021
سرویس استریم نتفلیکس به صورت رسمی سریال ویچر را برای فصل دوم تمدید کرد.
از مدتها قبل شایعات زیادی وجود داشتند که حاکی از این بودند نتفلیکس ویچر را برای فصل دوم و سوم تمدید کرده است و حالا این سرویس استریم قبل از انتشار فصل اول این سریال را به صورت رسمی برای فصل دوم تمدید کرد.
شورانر سریال, لورن اشمیت هیسریک میگوید:
گرالت, ینفر و سیری برای ماجراجوییهای بیشتری باز خواهند گشت… در فصل دوم.
نمیتونم بیشتر از این به بازیگران و سازندگان ویچر افتخار کنم برای کاری که انجام دادند و نمیتونم صبر کنم تا دنیا نیز این سریال را ببیند و همراه با ما از داستانهای آن لذت ببرد.
لورن اشمیت هیسریک به تازگی اعلام کرده بود که برای روایت کامل داستانی که برای ویچر در نظر دارد به هفت فصل نیاز دارد و به نظر میرسد نتفلیکس نیز چنین انتظاری از سریال ویچر دارد, اینکه در سالهای آینده پرچمدار این سرویس استریم باشد و تبدیل به یکی از بهترین و محبوبترین سریالهای دنیا شود.
فصل دوم ویچر در سال 2020 فیلمبرداری و در سال 2021 توسط نتفلیکس در 8 قسمت منتشر خواهد شد.